حضرت مولانا

خدای من! 

 

ماورای باورهای ما،

 

ماورای بودن و نبودن ما،

 

آنجا دشتی است...

 

فراتر از همه تصورات درست و غلط ما

 

تو را روزی آنجا خواهم دید...

Image result for ‫خدا‬‎

مولانا

 

 

. .                    هست طومار دل من به درازای ابد


.
. . ..                                  . برنوشته ز سرش تا سوی پایان تو مرو

.

.

پا وامکش از کار ما ....

 

 

 

 اگه عکس لوود نشد میتوانید راست کلیک کرده و گزینه ی  show picture  را بزنید و برای اینکه نوشته های روی عکس را بخوانید می توانید عکس را در رایانه ی خود ذخیره کرده و با اندازه واقعی انرا مشاهده کنید

 

 

ای نور ما ای سور ما ای دولت منصور ما

ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما

 

 

 

 

جوشی بنه در شور ما تا می‌ شود انگور ما

 

 

ای یار ما عیار ما دام دل خمار ما

آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما

 

 

در گل بمانده پای دل جان می‌دهم چه جای دل

پا وامکش از کار ما بستان گرو دستار ما

 

 



وز آتش سودای دل ای وای دل ای وای ما

 

.

 

 

ورشکست کسی است که ........

مه فشاند نـور و سگ عوعو کند ***هر کسی بر طینت خود می تند!
مثنوی معنوی دفتر ششم " جواب گفتن مرید و زجر کردن مرید طعانه را"


خدایا خودت در قرانت فرموده ای ورشکست کسی است که در باره خودش ورشکست شده باشد پس .......

زمر
15



امیدم به توست خدایا

پس تورا هر لحظه مرگ و رجعتی است////

پس تورا هر لحظه مرگ و رجعتی است////مصطفی فرمود  دنیا ساعتی است

هر نفس نو میشود دنیا و ما /////بی خبر از نو شدن اندر بقا

عمر همچون جوی نو نو می رسد////مستمری می نماید در جسد

 

فقط در همین حال زندگی کن


بهترین شعری که تو زندگیم خوندم میدونی چیه؟

امروز رسیدم بهش

از مولاناست:

هست هوشیاری زیاد ما مضی         ماضی ومستقبلت پرده ی خدا.

آتش اندر زن به هر دو تا به کی        پر گره باشی از ایندو همچو نی.

مولانا دیوان شمس

این نیمه شبان کیست چو مهتاب رسیده؟
      - پیغمبر عشق است به اصحاب رسیده.
       آورده یکی مشعله، آتش زده در خواب؛
       از حضرت شاهنشه بیخواب رسیده.
 
       تو آسمان منی، من زمین به حیرانی،
       که دم بدم ز دل من چه رویانی.
 
       اینک آن جویی که چرخ سبز را گردان کند!
       اینک آن رویی که ماه و زهره را حیران کند! 
       اینک آن نوحی که لوح معرفت کشتی اوست،
       هر که در کشتیش ناید غرقۀ توفان کند!
 
       مسلمانان، مسلمانان، مرا ترکی است یغمایی
       که او صفهای شیران را بدراند به تنهایی.
 
      ساقیا آن لطف کو کان روز همچو آفتاب
      نور رقص انگیز را بر ذره ها می ریختی؟
 
      گر سر برون کردی مهش روزی ز قرص آفتاب،
      ذره به ذره در هوا لیلی و مجنون آمدی.
 
      مطرب مهتاب رو آنچه شنیدی بگو؛
      ما همگی محرمیم، آنچه که دیدی بگو.
      ای گل بستان ما، ای طربستان ما،  
      در حرم جان ما در چه رسیدی؟ بگو.
 
     بر چرخ سحرگاه، یکی ماه عیان شد؛
     ازچرخ فرود امد و در من نگران شد.
      چون باز که برباید مرغی به گه صید،
      بربود مر آن مه و بر چرخ دوان شد
     در خود چو نظر کردم، خود را بندیدم،
      زیرا که در آن مه تنم از لطف جو جان شد.
      نه چرخ فلک جمله در آن ماه فرو رفت؛
      کشتی وجودم همه در بحر نهان شد.
      آن بحر بزد موج و خرد باز بر آمد،
      آوازه در افکند: چنین گشت و چنان شد!
 
      آن دلبر عیار جگر خوارۀ ما کو؟
      آن خسرو شیرین شکر شکر پارۀ ما کو؟
      موسی که در این خشک بیابان به عصایی
      صد چشمه برون آرد از این خارۀ ما کو؟
 
     ای برده اختیارم، تو اختیار مایی؛
      من شاخ زعفرانم؛ تو لاله زار مایی.
 
      این کیست این؟ این کیست این؟ این یوسف ثانی است این؟
      خضر است و الیاس این مگر، یا آب حیوانی است این؟
      گلهای سرخ و زرد بین، آشوب بَردابَرد بین،
      در قعر دریا گرد بین، موسی عمرانی است این.
 
      مثال لذت مستی، میان چشم نشستی،
      طریق فهم ببستی چه آفتی! چه بلایی!
 
     آینه ای، رنگ تو عکس کسی است؛
      تو زهمه رنگ جدا بوده ای.
 
      چو طوطیان خبر قند دوست آوردند،
      ز دشت و کوه برویید صد هزار نبات.
 
      این کیست چنین مست ز خمار رسیده؟
     یا یار بود یا ز بر یار رسیده.
      یا شاهد جان باشد، روبنده گشاده
      یا یوسف مصر است ز بازار رسیده
      یا زهره و ماه است در آمیخته با هم
     یا سرو روان است زگلزار رسیده
     یا برق کله گوشۀ خاقان شکاری است
      اندر طلب آهوی تا تار رسیده.
 
     ای رستخیز ناگهان، ای رحمت نامنتها
       ای آتشی افروخته در بیشۀ اندیشه ها
 
     ای خواجه، نمی بینی این روز قیامت را،
      این یوسف خوبی را، این خوش قد و قامت را؟
 
      آن مطرب خوش نغمۀ شیرین سخن آمد،
      جانها همه مستند که آن جان به تن آمد.
 
      ای نوبهار حسن بیا، کاین بهار خوش،
      بر باغ و راغ و سبزه و صحرا مبارک است.
 
      دل من گرد جهان گشت و نیابید مثالش:
      به که ماند، به که ماند، به که ماند، به که ماند؟                           (دیوان شمس)

اين دهــان بستي دهــاني باز شـــد


اين دهــان بستي دهــاني باز شـــد
كـو خـورنده‌ي لــقمـه هاي راز شـــد
لــب فـروبــند از طـعـام و از شـــــــراب
ســـوي خوان آسـمــاني كن شـــتاب
گـر تــو اين انبان ز نـان خــالي كـــني
پـر زگـــوهــــر هـــاي اجــــلالي كـــني
 طــفل جـان از شـير شــيطان بــاز كن
بــــعـــد از آنـــش بـا مـــلك انـــباز كــن
چند خوردي چرب و شيرين از طـعــام
امـــتحـــان كــن چـــند روزي با صــيام
 چــند شــب ها خواب را گشتي اسير
يــك شـــبي بــيدار شــو دولـــت بـگير
مولانا جلال الدین محمد بلخی

خیلی سال پیش استاد شجریان این چند بیت از مثنوی مولانا رو خونده. این آواز موقع افطار حسی خدایی و ملکوتی به آدم میده
هر کس هم ربنا و این فایل رو به صورت صوتی میخواد ایمیل بزنه تا براش بفرستم

عشق کار پهلوانست ای پسر

 

عقل بند ره روانست ای پسر

بند بشکن ره عیانست ای پسر

عقل بند و دل فریب و جان حجاب

راه از این هر سه نهانست ای پسر

چون ز عقل و جان و دل برخاستی

این یقین هم در گمانست ای پسر

مرد کو از خود نرفت او مرد نیست

عشق بی‌درد آفسانست ای پسر

سینه خود را هدف کن پیش دوست

هین که تیرش در کمانست ای پسر

سینه‌ای کز زخم تیرش خسته شد

در جبینش صد نشانست ای پسر

عشق کار نازکان نرم نیست

عشق کار پهلوانست ای پسر

چه کسم من چه کسم من که بسي وسوسه مندم

چه کسم من چه کسم من که بسي وسوسه مندم
قدر از بام درافتد چو در خانه ببندم
ز کشاکش چو کمانم به کف گوش کشانم
به نحوسيش بگريم به سعوديش بخندم
مگر استاره چرخم که ز برجي سوي برجي
نفسي همتک بادم نفسي من هلپندم
به سما و به بروجش به هبوط و به عروجش
ز چه اصلم ز چه فصلم به چه بازار خرندم
نفسي آتش سوزان نفسي سيل گريزان
نفسي غرق فراقم نفسي راز تو رندم
نفسي فوق طباقم نفسي شام و عراقم
نفسي يوسف چاهم نفسي جمله گزندم
نفسي همره ماهم نفسي مست الهم
نفسي زين دو برونم که بر آن بام بلندم
نفسي رهزن و غولم نفسي تند و ملولم
که من از سلسله جستم وتد هوش بکندم
بزن اي مطرب قانون هوس ليلي و مجنون
چه شود اي شه خوبان که کني گوش به پندم
به خدا که نگريزي قدح مهر نريزي
که شد اين بزم منور به تو اي عشق پسندم
هله اي اول و آخر بده آن باده فاخر
که بدان ارزد چاکر که از آن باده دهندم
بده آن باده جاني ز خرابات معاني
که نمي‌يابد ميدان بگو حرف سمندم
بپران ناطق جان را تو از اين منطق رسمي

بنشسته‌ام من بر درت تا بوک برجوشد وفا

بنشسته‌ام من بر درت تا بوک برجوشد وفا
باشد که بگشایی دری گویی که برخیز اندرآ
غرقست جانم بر درت در بوی مشک و عنبرت
ای صد هزاران مرحمت بر روی خوبت دایما
ماییم مست و سرگران فارغ ز کار دیگران
عالم اگر برهم رود عشق تو را بادا بقا
عشق تو کف برهم زند صد عالم دیگر کند
صد قرن نو پیدا شود بیرون ز افلاک و خل
ای عشق خندان همچو گل وی خوش نظر چون عقل کل
خورشید را درکش به جل ای شهسوار هل اتی
امروز ما مهمان تو مست رخ خندان تو
چون نام رویت می‌برم دل می‌رود والله ز جا
کو بام غیر بام تو کو نام غیر نام تو
کو جام غیر جام تو ای ساقی شیرین ادا
گر زنده جانی یابمی من دامنش برتابمی
ای کاشکی درخوابمی در خواب بنمودی لقا
ای بر درت خیل و حشم بیرون خرام ای محتشم
زیرا که سرمست و خوشم زان چشم مست دلربا
افغان و خون دیده بین صد پیرهن بدریده بین
خون جگر پیچیده بین بر گردن و روی و قفا
آن کس که بیند روی تو مجنون نگردد کو بگو
سنگ و کلوخی باشد او او را چرا خواهم بلا
رنج و بلایی زین بتر کز تو بود جان بی‌خبر
ای شاه و سلطان بشر لا تبل نفسا بالعمی
جان‌ها چو سیلابی روان تا ساحل دریای جان
از آشنایان منقطع با بحر گشته آشنا
سیلی روان اندر وله سیلی دگر گم کرده ره
الحمدلله گوید آن وین آه و لا حول و لا
ای آفتابی آمده بر مفلسان ساقی شده
بر بندگان خود را زده باری کرم باری عطا
گل دیده ناگه مر تو را بدریده جان و جامه را
وان چنگ زار از چنگ تو افکنده سر پیش از حیا
مقبلترین و نیک پی در برج زهره کیست نی
زیرا نهد لب بر لبت تا از تو آموزد نوا
نی‌ها و خاصه نیشکر بر طمع این بسته کمر
رقصان شده در نیستان یعنی تعز من تشا
بد بی‌تو چنگ و نی حزین برد آن کنار و بوسه این
دف گفت می‌زن بر رخم تا روی من یابد بها
این جان پاره پاره را خوش پاره پاره مست کن
تا آن چه دوشش فوت شد آن را کند این دم قضا