مقبره کوروش هخامنشی در دوره قاجار (عکس)

بدون شرح....

 

عکس)" alt="مقبره کوروش هخامنشی در دوره قاجار (عکس)" src="http://tehrankids.com/uploads/posts/2012-02/thumbs/1329748609_hg9h837hpd011nb3ukli.jpg" />

دکتر علی شریعتی)

 

با تمام وجود گناه کردم و در تکرار آن اصرار!
اما نه نعمتش را از من گرفت، نه گناهانم را فاش کرد!
اگر اطاعتش را کنم چه میکند؟
(دکتر علی شریعتی)

خداوندا !!!
دستهایم خالی است و دلم غرق در آرزوها، یا به قدرت بیکرانت دستانم را توانا کن یا دلم را از آرزوهای دست نیافتنی خالی کن...
(کوروش کبیر)

Congratulation the World's Most Glorious New Year Celebration | Nouruz of 7032

First Congratulation to the Soul of Cyrus the Great.

http://irpersia.persiangig.com/image/Cyrus%20the%20great%20by%20manes.jpg
Cyrus
A paint from Cyrus the Great - Founder of Persian Empire, 2598 years ago

Cyrus
http://irpersia.persiangig.com/image/Cyrus%20Shrine.jpg
Cyrus
The Shrine of King of Kings, Cyrus the Great (Pasargadae - Fars Province -
 
IRAN)i
Cyrus

http://irpersia.persiangig.com/image/Nouroz/Achaemenian%20Soldiers%20with%20Haft-Sin.jpg
Cyrus

20th of March, first day of Spring and Persian's New Year and Nouruz celebration for 13 days...
Nouruz will start at 21:o2:13 Tehran (21:o2:13 GMT).


Persian Nouruz is going to celebrate in many countries which were under Persian Empire authority, include:
Azerbijan, Armenia, some parts of Turkey, Georgia and Russia, Iraq, Lebanon, the countries under Persian Gulf, Tajikistan, Turkemenistan, Afganistan, Pakistan, Most parts of India, North Western of China, Eastern and South Eastern of Europe, and many other countries which were one of the provinces of IRAN.i

*.*Happy New Year*.*

 
Congratuladion to whole Empire of Persia and
 
willing no ill will.i
 
Cyrus
http://irpersia.persiangig.com/image/Nouroz/Haft-Sin_1.jpgCyrus

Iranians start the years that are mentioned below:

1) The year 7032 (Aryan Civilization)
2) The year 3748 (Zoroastrian Civilization)
3) The year   2569 (Achaemenid Civilization)
4) The year1389(The Civilization since Islam appeared)i
Cyrus

http://irpersia.persiangig.com/image/Nouroz/Haft-Sin_2.jpg
Cyrus
A Haft-Sin Table
Cyrus

http://irpersia.persiangig.com/image/Nouroz/Haft-sin-part-of-nouroz-ritualKerman-int-pars-hotle-Iran.jpg
Cyrus
Haft-Sin Table in Pars Hotel - Kerman Province - IRAN
Cyrus
Cyrus
Cyrus
Cyrus
Cyrus
Cyrus
Cyrus
Cyrus
 

امپراطور یونان و کوروش کبیر

 

 

 

 

امپراطور یونان به کوروش بزرگ گفت: ما برای شرف میجنگیم شما برای پول.کوروش پاسخ داد :هرکس برای نداشته هایش میجنگد

سالروز درگذشت کوروش کبیر

 سیزدهم(13) اسفند ماه (البته بعضی از مورخان 9 اسفند را نوشته اند اما سندیت 13 اسفند ماه بیشتر است) برابر با چهارم(۴) ماه مارس سال 530 پیش از میلاد سالروز درگذشت پایه گذار کشور ایران و امپراطوری عظیم ایران یعنی بزرگ مرد تاریخ ایران "کوروش کبیر" می باشد. بی شک همه ما ایرانیان و اقوام آریایی و به خصوص یهودیان مدیون این پادشاه دادگستر و عادل و مهربان و اندیشمند هستیم. به همین روی با عنوان مطالب زیر خواستم تا یاد این بزرگ مرد تاریخ ایران را پاس بداریم.

 

کوروش بزرگ

 

    کوروش بزرگ (۵۷۶-۵30 پیش از میلاد)، همچنین معروف به کوروش دوم نخستین شاه و بنیانگذار دودمان شاهنشاهی هخامنشی است. شاه پارسی، به‌خاطر بخشندگی‌، بنیان گذاشتن حقوق بشر، پایه‌گذاری نخستین امپراتوری چند ملیتی و بزرگ جهان، آزاد کردن برده‌ها و بندیان، احترام به دین‌ها و کیش‌های گوناگون، گسترش تمدن و غیره شناخته شده‌است.

 

    ایرانیان کوروش را پدر و یونانیان که وی سرزمین‌های ایشان را تسخیر کرده بود، او را سرور و قانونگذار می‌نامیدند. یهودیان این پادشاه را به منزله مسح ‌شده توسط پروردگار بشمار می‌آوردند، ضمن آنکه بابلیان او را مورد تأیید مردوک می‌دانستند.

                              

 پرونده:Koroosh.jpg

       مجسمه بالدار پاسارگاد، منسوب به کوروش کبیر

 

واژهٔ کوروش

 

نام کوروش در زبان‌های گونا گون باستانی به ‌گونه‌های مختلف نگاشته شده‌است:

پارسی باستان: Kūruš

در کتیبه‌های عیلامی: Ku-rash

درکتیبه‌های بابلی: Ku-ra-ash

در زبان یونانی باستان: Κūρος 

در زبان عبری: کورِش Koresh

در زبان لاتین: سیروس Cyrus؛ صورت لاتین نام کوروش به فارسی بازگشته و به عنوان نام در ایران استفاده می‌شود.

                             

پرونده:Pasargades cyrus cropped.jpg

 

 

    کوروش بزرگ بنیاد گذار کشور ایران ، مردی که عموم تاریخ نگاران او را «اندیشمند ، دادگستر و مهربان » توصیف کرده اند در مارس سال 530 پیش از میلاد ــ 9 سال پس اعلام امپراتوری ایران درگذشت . وی یازده سال پس از ایجاد دولت واحدی از سه طایفه مهاجر قوم آرین - پارس ، ماد و پارت - شهر بابل ( در جنوب عراق امروز و پایتخت یک امپراتوری به همان نام) را تصرف و در آنجا در اکتبر سال 539 پیش از میلاد ایجاد امپراتوری مشترک المنافع ایران را اعلام کرده بود.

 

     امپراتوری ایران در زمان کوروش که نام او در غرب با قلب تلفظ حروف یونانی ، سیروس و سایرس ، تلفظ می شود از هند تا مرمره و از سیحون (سیر دریا ) تا دریای سرخ امتداد داشت . کوروش برای اخراج طوایف آرال که در آسیای میانه وارد سرزمین های امپراتوری پارسها( تاجیکستان امروز و نواحی اطراف) شده بودند به این منطقه رفته بود که به سوی او که سوار بر ارابه بود و سربازانش را در میدان جنگ هدایت می کرد زوبینی پرتاب شد و عمر وی پایان یافت. با وجود درگذشت کوروش ، سربازان او جنگ را بردند . آرالی ها تمدنی عقب مانده و غیر قابل قبول برای ایرانیان داشتند و کوروش مایل به آلوده شدن ایرانیان به این تمدن از جمله همبستر شدن با زنانشان مقابل چشم دیگران نبود.

 

     موسس و پدر کشور ایران که مادرش ماد و پدرش پارس بود در میدانهای جنگ،همیشه در میان سربازان بود و از آنان جدا نمی شد و جان خود را بر سر همین روش گذارد . او بارها گفته بود که نباید سرباز جان برکف نهد و بجنگد و افتخار پیروزی نصیب شاه شود که دور از میدان جنگ در چادر خود درمیان نیروهای محافظ و اسبان آماده برای فرار می آساید

 

    جنازه کوروش همچنان که وصیت کرده بود به پاسارگاد پارس منتقل و مدفون شد و آرامگاه او تا به امروز باقی مانده است و پس از وی پسرش کامبیز دوم ( کامبوزبا ، کمبوجیا - کمبوجیه هم تلفظ شده است ) بر جای او نشست که مصر را ضمیمه امپراتوری ایران کرد.

 

     کوروش هنگام تعیین محل دفن خود از این که برای مدتی بسیار طولانی جسد او قطعه زمینی را از ثمر دادن باز می دارد از مردم ایران ( قبلا ) پوزش خواسته بود. 15 آذر ماه مصادف با هفتم دسامبر روزی است که کوروش وصیت کرد گور او در پاسارگاد(پارس )باشد.

 

                                      

بقیه در ادامه مطالب...........

                             

(برگرفته از سایت ویکی پدیا و منابع دیگر)

 

                          


 

    کوروش بزرگ بنیاد گذار ایران هفتم دسامبر سال 539 پیش از میلاد ضمن دیدار از معبد اصلی شهر بابل و ادای احترام نسبت به آن در همین جا خطاب به همراهانش اعلام داشت که در هرجای دنیا که بمیرد باید جسد او را به پاسارگاد پارس منتقل و در انجا دفن کنند . این بیان کوروش در تاریخ تحت عنوان " وصیت کوروش " ضبط شده است. کوروش با این که زرتشتی بود به ادیان دیگر که پیروان داشتند و نزد آنان مقدس بودند احترام می گذارد.

 

دورهٔ جوانی کوروش بزرگ

 

    تبار کوروش از جانب پدرش به پارس‌ها می‌رسد که برای چند نسل بر انشان(شمال خوزستان کنونی)، در جنوب غربی ایران، حکومت کرده بودند. کوروش درباره خاندانش بر سفالینهٔ استوانه شکلی محل حکومت آن‌ها را نقش کرده‌است. بنیانگذار سلسلهٔ هخامنشی، شاه هخامنش انشان بوده که در حدود ۷۰۰ می‌زیسته‌است. پس از مرگ او، فرزندش چا ایش پیش به حکومت انشان رسید. حکومت چا ایش پیش نیز پس از مرگش توسط دو نفر از پسرانش کوروش اول شاه انشان و آریارامن شاه پارس دنبال شد. سپس، پسران هر کدام، به ترتیب کمبوجیه اول شاه انشان و آرشام شاه پارس، بعد از آن‌ها حکومت کردند. کمبوجیه اول با شاهدخت ماندانا دختر ایشتوویگو (آژی دهاک یا آستیاگ) پادشاه ماد ازدواج کرد و کوروش بزرگ نتیجه این ازدواج بود.

    تاریخ نویسان باستانی از قبیل هرودوت، گزنفون وکتزیاس درباره چگونگی زایش کوروش اتفاق نظر ندارند. اگرچه هر یک سرگذشت تولد وی را به شرح خاصی نقل کرده‌اند، اما شرحی که آنها درباره ماجرای زایش کوروش ارائه داده‌اند، بیشتر شبیه افسانه می‌باشد. تاریخ نویسان نامدار زمان ما همچون ویل دورانت و پرسی سایکس و حسن پیرنیا، شرح چگونگی زایش کوروش را از هرودوت برگرفته‌اند. بنا به نوشته هرودوت، آژی دهاک شبی خواب دید که از دخترش آنقدر آب خارج شد که همدان و کشور ماد و تمام سرزمین آسیا را غرق کرد. آژی دهاک تعبیر خواب خویش را از مغ‌ها پرسش کرد. آنها گفتند از او فرزندی پدید خواهد آمد که بر ماد غلبه خواهد کرد. این موضوع سبب شد که آژی دهاک تصمیم بگیرد دخترش را به بزرگان ماد ندهد، زیرا می‌ترسید که دامادش مدعی خطرناکی برای تخت و تاج او بشود. بنابر این آژی دهاک دختر خود را به کمبوجیه اول شاه آنشان که خراجگزار ماد بود، به زناشویی داد.

    ماندانا پس از ازدواج با کمبوجیه باردار شد و شاه این بار خواب دید که از شکم دخترش تاکی رویید که شاخ و برگهای آن تمام آسیا را پوشانید. پادشاه ماد، این بار هم از مغ‌ها تعبیر خوابش را خواست و آنها اظهار داشتند، تعبیر خوابش آن است که از دخترش ماندانا فرزندی بوجود خواهد آمد که بر آسیا چیره خواهد شد. آستیاگ بمراتب بیش از خواب اولش به هراس افتاد و از این رو دخترش را به حضور طلبید. دخترش به همدان نزد وی آمد. پادشاه ماد بر اساس خوابهایی که دیده بود از فرزند دخترش سخت وحشت داشت، پس زادهٔ دخترش را به یکی از بستگانش بنام هارپاگ، که در ضمن وزیر و سپهسالار او نیز بود، سپرد و دستور داد که کوروش را نابود کند. هارپاگ طفل را به خانه آورد و ماجرا را با همسرش در میان گذاشت. در پاسخ به پرسش همسرش راجع به سرنوشت کوروش، هارپاگ پاسخ داد وی دست به چنین جنایتی نخواهد آلود، چون یکم کودک با او خوشایند است. دوم چون شاه فرزندان زیاد ندارد دخترش ممکن است جانشین او گردد، در این صورت معلوم است شهبانو با کشنده فرزندش مدارا نخواهد کرد. پس کوروش را به یکی از چوپان‌های شاه به‌ نام مهرداد (میترادات) داد و از او خواست که وی را به دستور شاه به کوهی در میان جنگل رها کند تا طعمهٔ ددان گردد.

    چوپان کودک را به خانه برد. وقتی همسر چوپان به نام سپاکو از موضوع با خبر شد، با ناله و زاری به شوهرش اصرار ورزید که از کشتن کودک خودداری کند و بجای او، فرزند خود را که تازه زاییده و مرده بدنیا آمده بود، در جنگل رها سازد. مهرداد شهامت این کار را نداشت، ولی در پایان نظر همسرش را پذیرفت. پس جسد مرده فرزندش را به ماموران هارپاگ سپرد و خود سرپرستی کوروش را به گردن گرفت.

    روزی کوروش که به پسر چوپان معروف بود، با گروهی از فرزندان امیرزادگان بازی می‌کرد. آنها قرار گذاشتند یک نفر را از میان خود به نام شاه تعیین کنند و کوروش را برای این کار برگزیدند. کوروش همبازیهای خود را به دسته‌های مختلف بخش کرد و برای هر یک وظیفه‌ای تعیین نمود و دستور داد پسر آرتم بارس را که از شاهزادگان و سالاران درجه اول پادشاه بود و از وی فرمانبرداری نکرده بود تنبیه کنند. پس از پایان ماجرا، فرزند آرتم بارس به پدر شکایت برد که پسر یک چوپان دستور داده‌است وی را تنبیه کنند. پدرش او را نزد آژی دهاک برد و دادخواهی کرد که فرزند یک چوپان پسر او را تنبیه و بدنش را مضروب کرده‌است. شاه چوپان و کوروش را احضار کرد و از کوروش سوال کرد: «تو چگونه جرأت کردی با فرزند کسی که بعد از من دارای بزرگ‌ترین مقام کشوری است، چنین کنی؟» کوروش پاسخ داد: «در این باره حق با من است، زیرا همه آن‌ها مرا به پادشاهی برگزیده بودند و چون او از من فرمانبرداری نکرد، من دستور تنبیه او را دادم، حال اگر شایسته مجازات می‌باشم، اختیار با توست.»

    آژی دهاک از دلاوری کوروش و شباهت وی با خودش به اندیشه افتاد. در ضمن بیاد آورد، مدت زمانی که از رویداد رها کردن طفل دخترش به کوه می‌گذرد با سن این کودک برابری می‌کند. بنابراین آرتم بارس را قانع کرد که در این باره دستور لازم را صادر خواهد کرد و او را مرخص کرد. سپس از چوپان درباره هویت طفل مذکور پرسشهایی به عمل آورد. چوپان پاسخ داد: «این طفل فرزند من است و مادرش نیز زنده‌است.» اما شاه نتوانست گفته چوپان را قبول کند و دستور داد زیر شکنجه واقعیت امر را از وی جویا شوند.

    چوپان ناچار به اعتراف شد و حقیقت امر را برای آژی دهاک آشکار کرد و با زاری از او بخشش خواست. سپس آژی دهاک دستور به احضار هارپاگ داد و چون او چوپان را در حضور پادشاه دید، موضوع را حدس زد و در برابر پرسش آژی دهاک که از او پرسید: «با طفل دخترم چه کردی و چگونه او را کشتی؟» پاسخ داد: «پس از آن که طفل را به خانه بردم، تصمیم گرفتم کاری کنم که هم دستور تو را اجرا کرده باشم و هم مرتکب قتل فرزند دخترت نشده باشم» و ماجرا را به طور کامل نقل نمود. آژی دهاک چون از ماجرا خبردار گردید خطاب به هارپاگ گفت: امشب به افتخار زنده بودن و پیدا کردن کوروش جشنی در دربار برپا خواهم کرد. پس تو نیز به خانه برو و خود را برای جشن آماده کن و پسرت را به اینجا بفرست تا با کوروش بازی کند. هارپاگ چنین کرد. از آنطرف آژی دهاک مغان را به حضور طلبید و در مورد کورش و خوابهایی که قبلاً دیده بود دوباره سوال کرد و نظر آنها را پرسید. مغان به وی گفتند که شاه نباید نگران باشد زیرا رویا به حقیقت پیوسته و کوروش در حین بازی شاه شده‌است پس دیگر جای نگرانی ندارد و قبلاً نیز اتفاق افتاده که رویاها به این صورت تعبیر گردند. شاه از این ماجرا خوشحال شد. شب هنگام هارپاگ خوشحال و بی خبر از همه جا به مهمانی آمد. شاه دستور داد تا از گوشتهایی که آماده کرده‌اند به هارپاگ بدهند ؛ سپس به هارپاگ گفت می‌خواهی بدانی که این گوشتهای لذیذ که خوردی چگونه تهیه شده‌اند.سپس دستور داد ظرفی را که حاوی سر و دست و پاهای بریده فرزند هارپاگ بود را به وی نشان دهند. هنگامی که ماموران شاه درپوش ظرف را برداشتند هارپاگ سر و دست و پاهای بریده فرزند خود را دید و گرچه به وحشت افتاده بود. خود را کنترول نمود و هیچ تغییری در صورت وی رخ نداد و خطاب به شاه گفت: هرچه شاه انجام دهد همان درست است و ما فرمانبرداریم.این نتیجه نافرمانی هارپاگ از دستور شاه در کشتن کوروش بود.

    کوروش برای مدتی در دربار آژی دهاک ماند سپس به دستور وی عازم آنشان شد. پدر کوروش کمبوجیه اول و مادرش ماندانا از وی استقبال گرمی به عمل آوردند. کوروش در دربار کمبوجیه اول خو و اخلاق والای انسانی پارس‌ها و فنون جنگی و نظام پیشرفته آن‌ها را آموخت و با آموزش‌های سختی که سربازان پارس فرامی‌گرفتند پرورش یافت. بعد از مرگ پدر وی شاه آنشان شد.

 

معماری کوروش

 

    باوجود بارسنگین همیشگی کارهای دیوان،کورش ناگزیر بود در فکر ساختمانهای کاخ جدید خود در پاسارگاد باشد. پاسارگاد در دشتی مرتفع به ارتفاع 1900متر از سطح دریادرحصارکوهستان واقع شده‌است.از این آثاربه جای مانده درپاسارگاد فقط به چهارنمونه اشاره خواهیم کرد.بارگاه،محراب،جایگاه نگهداری آتش ودیوارصفه ایی که قلعه برآن قرار دارد. امروزکاخ محل سکونت در مقایسه باهمین اواخر چشم اندازی دیگر دارد.در سده هفتم قمری اتابکی از سلغریان فارس درنزدیک آرامگاه کورش مسجدی ساخت که در آن از سنگ کاخ‌ها استفاده شده‌است.به مناسبت جشن‌های 2500ساله شاهنشاهی ایران در سال 1971این سنگ‌ها دوباره به جاهای اصلی خود بازگردانده شدند. کاخ محل سکونت بی تردید نشان از تاثیر و نقش معماری یونانی دارد.ظاهراهنگامی که کورش در سال545سارد را به تصرف درآوردبه شدت تحت تاثیربناهای مرمرین شاهان لودیا قرارگرفته‌است.چه بسا او همان زمان شماری از اساتیدلودیایی رادرپاسارگاد به کار گماشته‌است. درکاخ تناسب جذاب سنگهای مرمرتیره وروشن،مخصوصا در پایه‌ها،جلب نظر می‌کند.این سنگها از پیرامون سیوندآورده شده، در میانه راه پاسارگاد به تخت جمشید.قطعات سنگ حدود 30میل سوار بر کلک بررودکربه محل آورده شده ‌است.

 

    کوروش بعد از اینکه شوش را پایتخت کرد در حالی که مشغول ساختن شهر پازارگاد"پاسارگاد" بودند شروع به تاسیس مدارس هنری حرفه ای (هنرستان) در ایران نمود و در آغاز یک مدرسه ی هنری در شوش تاسیس کرد و آنگاه در 9 شهر دیگرکه به دست خود وی ساخته شد.

مدارس هنری تاسیس نمودتا اینکه مردم ایران هنر بیاموزند.باید دانست که قبل از کوروش در ایران هنر ایرانی بدان مفهوم که در دوره ی هخامنشی به وجود آمد وجود نداشت.سلاطین ماد ذوق هنری نداشتند و با سایر کشورها هم مرتبط نبودند و فقط از هنر بابل استفاده می کردند.

کوروش بعد از اینکه مدارس هنری را به وجود آوردعلاوه بر استفاده از هنرمندان ایرانی از یونان و مصر و بابلنیز هنرمندانی استخدام کردو آنها را در مدارس هنری که در 10 شهر ایران به وجود آورده بود به کار گماشتو چند نفر را نیز به چین فرستادتا از آنجا اسنادان چینی ساز را به ایران آورندو آنها هم در هنرستان مشغول به کار شدنداما باید دانست هنری که در دوره ی کوروش و جانشینان وی در ایران به وجود آمد کاملا رنگ ایرانی داشت و دارای ماهیت ایرانی بود و کلیه ی آثار هنری ایران که از دوره ی هخامنشی به جا مانده چه در قسمت نقاشی و حجاری و چه در قسمت فلز کاری و چینی سازی یک هنر خاص ایرانی استو هنرمندان ایران توانستند سبک ایرانی اصیل به وجود آورندکه در جهان بماند و هر صاحبنظری در نقاشی آن را با یک نگاه بشناسد.

استرابون می گوید:مدارس هنری که کوروش به وجود آورد کارآموزان را برای نقاشی و مجسمه سازی و کاشی سازی و چینی سازی و فلز سازی پرورش می داد ولی بعد از اینکه داریوش به سلطنت رسیددر آن مدارس صنایع دیگر هم به کار آموزان آموخته شد از قبیل قالی بافی-نجاری-منبت کاری-پارچه بافی- قلاب دوزی.

هنر اصیل ایرانی در دوره ی کوروش و جانشینان او بر محور دو چیز بود:اول مزدا پرستی و دوم احترام شاه.

از آثار بدست آمده از زیر خاک این دو واقعیت را خواهیم دید که کوروش و جانشینهای او برای ملت خود سرمشق مزدا پرستی بوده اند.

 

 

فرزندان

 

    پس از مرگ کورش، فرزند ارشد او کمبوجیه به سلطنت رسید. وی، هنگامی که قصد لشگرکشی به سوی مصر را داشت، از ترس توطئه، دستور قتل برادرش بردیا را صادر کرد. ولی بنا به کتاب سرزمین جاوید از باستانی پاریزی(کمبوجیه به دلیل بی احترامی فرعون به مردم ایران وکشتن 15 ایرانی به مصر حمله کرد که بردیه که در طول جنگ در ایران به سر میبرد برای انکه با کمبوجیه که برادر دوقلوی او بود اشتباه نشود با پنهان کردن خود از مردم به وسیله نقابی از خیانت به برادرش امتناع کرد ولی گویمات مغ با کشتن بردیه و شایعه کشته شدن کمبوجیه و با پوشیدن نقاب بر مردم ایران تا مدت کوتاهی پادشاهی کرد.)} در راه بازگشت کمبوجیه از مصر، یکی از موبدان دربار به نام گئومات مغ، که شباهتی بسیار به بردیا داشت، خود را به جای بردیا قرار داده و پادشاه خواند. کمبوجیه با شنیدن این خبر در هنگام بازگشت، یک شب و به هنگام باده‌نوشی خود را با خنجر زخمی کرد که بر اثر همین زخم نیز درگذشت. کورش بجز این دو پسر، دارای سه دختر به نام‌های آتوسا و آرتیستون و مروئه بود که آتوسا بعدها با داریوش اول ازدواج کرد و مادر خشایارشا، پادشاه قدرتمند ایرانی شد.

    آتوسا دختر کوروش است. داریوش بزرگ با پارمیدا و آتوسا ازدواج کرد که داریوش بزرگ از آتوسا صاحب پسری بنام خشیارشا شد.

 

آخرین نبرد

 

    کوروش در آخرین نبرد خود به قصد سرکوب قوم ایرانی‌تبار سکا که با حمله به نواحی مرزی ایران به قتل و غارت می‌پرداختند (و بنابرروایتی ملکه‌شان به نام تهم‌رییش، از ازدواج با کوروش امتناع ورزیده بود, به سمت شمال شرقی کشور حرکت کرد میان مرز ایران و سرزمین سکاها رودخانه‌ای بود که لشگریان کورش باید از آن عبور می‌کردند. (کوروش در استوانه حقوق بشر می‌گوید: هر قومی که نخواهد من پادشاهشان باشم من مبادرت به جنگ با آنها نمیکنم.)این به معنی دمکراسی و حق انتخاب هست. پس نمی‌توان دلیل جنگ کوروش با سکا‌ها را نوعی دلیل شخصی بین ملکه و کوروش دید چون این مخالف دمکراسی کوروش هست. و اما جنگ با سکا به دلیل تعرض سکاها به ایران و غارت مال مردم بود. هنگامی که کورش به این رودخانه رسید، تهم‌رییش ملکه سکاها به او پیغام داد که برای جنگ دو راه پیش رو دارد. یا از رودخانه عبور کند و در سرزمین سکاها به نبرد بپردازند و یا اجازه دهند که لشگریان سکا از رود عبور کرده و در خاک ایران به جنگ بپردازند. کورش این دو پیشنهاد را با سرداران خود در میان گذاشت. بیشتر سرداران ایرانی او، جنگ در خاک ایران را برگزیدند، اما کرزوس امپراتور سابق لیدی که تا پایان عمر به عنوان یک مشاور به کورش وفادار ماند، جنگ در سرزمین سکاها را پیشنهاد کرد. استدالال او چنین بود که در صورت نبرد در خاک ایران، اگر لشگر کورش شکست بخورد تمامی سرزمین در خطر می‌افتد و اگر پیروز هم شود هیچ سرزمینی را فتح نکرده. در مقابل اگر در خاک سکاها به جنگ بپردازند، پیروزی ایرانیان با فتح این سرزمین همراه خواهد بود و شکست آنان نیز تنها یک شکست نظامی به شمار رفته و به سرزمین ایران آسیبی نمی‌رسد. کورش این استدلال را پذیرفت و از رودخانه عبور کرد. پیامد این نبرد کشته شدن کورش و شکست لشگریانش بود. پس از این شکست، لشگریان ایران با رهبری کمبوجیه، پسر ارشد کورش به ایران بازگشتند. طبق کتاب «کوروش در عهد عتیق و قرآن مجید» نوشته دکتر فریدون بدره‌ای و از انتشارات امیر کبیر، کوروش در این جنگ کشته نشده و حتی پس از این نیز با سکاها جنگیده‌است. منابع تاریخی معتبر در کتاب یادشده معرفی شده‌است.کوروش پادشاه بزرگ و انسان دوست بود.

                                         

ای ایران ای مرز پر گوهر

 

وصیت نامه

 

    فرزندان من، دوستان من! من اکنون به پایان زندگی نزدیک گشته‌ام. من آن را با نشانه‌های آشکار دریافته‌ام. وقتی درگذشتم مرا خوشبخت بپندارید و کام من این است که این احساس در کردار و رفتار شما نمایانگر باشد، زیرا من به هنگام کودکی، جوانی و پیری بخت‌یار بوده‌ام. همیشه نیروی من افزون گشته است، آن چنان که هم امروز نیز احساس نمی‌کنم که از هنگام جوانی ناتوان‌ترم. من دوستان را به خاطر نیکویی‌های خود خوشبخت و دشمنانم را فرمان‌بردار خویش دیده‌ام. زادگاه من بخش کوچکی از آسیا بود. من آنرا اکنون سربلند و بلندپایه باز می‌گذارم. اما از آنجا که از شکست در هراس بودم، خود را از خودپسندی و غرور بر حذر داشتم. حتی در پیروزی های بزرگ خود، پا از اعتدال بیرون ننهادم. در این هنگام که به سرای دیگر می‌گذرم، شما و میهنم را خوشبخت می‌بینم و از این رو می‌خواهم که آیندگان مرا مردی خوشبخت بدانند. مرگ چیزی است شبیه به خواب. در مرگ است که روح انسان به ابدیت می پیوندد و چون از قید و علایق آزاد می گردد به آتیه تسلط پیدا می کند و همیشه ناظر اعمال ما خواهد بود پس اگر چنین بود که من اندیشیدم به آنچه که گفتم عمل کنید و بدانید که من همیشه ناظر شما خواهم بود، اما اگر این چنین نبود آنگاه ازخدای بزرگ بترسید که در بقای او هیچ تردیدی نیست و پیوسته شاهد و ناظر اعمال ماست. باید آشکارا جانشین خود را اعلام کنم تا پس از من پریشانی و نابسامانی روی ندهد. من شما هر دو فرزندانم را یکسان دوست می‌دارم ولی فرزند بزرگترم که آزموده‌تر است کشور را سامان خواهد داد. فرزندانم! من شما را از کودکی چنان پرورده‌ام که پیران را آزرم دارید و کوشش کنید تا جوان‌تران از شما آزرم بدارند. تو کمبوجیه، مپندار که عصای زرین پادشاهی، تخت و تاجت را نگاه خواهد داشت. دوستان یک رنگ برای پادشاه عصای مطمئن‌تری هستند. همواره حامی کیش یزدان پرستی باش، اما هیچ قومی را مجبور نکن که از کیش تو پیروی نماید و پیوسته و همیشه به خاطر داشته باش که هر کسی باید آزاد باشد تا از هر کیشی که میل دارد پیروی کند . هر کس باید برای خویشتن دوستان یک دل فراهم آورد و این دوستان را جز به نیکوکاری به دست نتوان آورد. از کژی و ناروایی بترسید. اگر اعمال شما پاک و منطبق بر عدالت بود قدرت شما رونق خواهد یافت، ولی اگر ظلم و ستم روا دارید و در اجرای عدالت تسامح ورزید، دیری نمی انجامد که ارزش شما در نظر دیگران از بین خواهد رفت و خوار و ذلیل و زبون خواهید شد. من عمر خود را در یاری به مردم سپری کردم. نیکی به دیگران در من خوشدلی و آسایش فراهم می ساخت و از همه شادی های عالم برایم لذت بخش تر بود. به نام خدا و نیاکان درگذشته‌ی ما، ای فرزندان اگر می خواهید مرا شاد کنید نسبت به یکدیگر آزرم بدارید. پیکر بی‌جان مرا هنگامی که دیگر در این گیتی نیستم در میان سیم و زر مگذارید و هر چه زودتر آن را به خاک باز دهید. چه بهتر از این که انسان به خاک که این‌همه چیزهای نغز و زیبا می‌پرورد آمیخته گردد. من همواره مردم را دوست داشته‌ام و اکنون نیز شادمان خواهم بود که با خاکی که به مردمان نعمت می‌بخشد آمیخته گردم. هم‌اکنون درمی یابم که جان از پیکرم می‌گسلد ... اگر از میان شما کسی می‌خواهد دست مرا بگیرد یا به چشمانم بنگرد، تا هنوز جان دارم نزدیک شود و هنگامی که روی خود را پوشاندم، از شما خواستارم که پیکرم را کسی نبیند، حتی شما فرزندانم. پس از مرگ بدنم را مومیای نکنید و در طلا و زیور آلات و یا امثال آن نپوشانید. زودتر آنرا در آغوش خاک پاک ایران قرار دهید تا ذره ذره های بدنم خاک ایران را تشکیل دهد. چه افتخاری برای انسان بالاتراز اینکه بدنش در خاکی مثل ایران دفن شود. از همه پارسیان و هم‌ پیمانان بخواهید تا بر آرامگاه من حاضر گردند و مرا از اینکه دیگر از هیچگونه بدی رنج نخواهم برد شادباش گویند. به واپسین پند من گوش فرا دارید. اگر می‌خواهید دشمنان خود را تنبیه کنید، به دوستان خود نیکی کنید.

 

آرامگاه کوروش کبیر در پاسارگاد

 

    کوروش پس از تاسیس یک حکومت بزرگ، شامل ممالک متمدن و نیرومند شرق نزدیک و میانه، و تامین حیثیت و افتخاری بزرگ برای خود و اعقاب خویش، در سال 520 قبل از میلاد پس از 70 سال عمر در کمال عزت و نیکنامی درگذشت. تقریبا" تمام مورخان و سیاحان و خاورشناسان از این مرد به نیکی یاد کرده اند.

    هرودوت کوروش را پدری مهربان و رئوف می داند که برای رفاه مردم کار می کرد. وی می نویسد : "کوروش پادشاهی بود ساده، جفا کش، بسیار عالی همت، شجاع و در فنون جنگ ماهر، که ایالت کوچک فارس را یک مملکت بزرگ نمود. مهربان بود و با رعایا سلکوک مشفقانه و پدرانه می نمود بخشنده، خوشمزاج و مودب بود و از حالت رعیت آگاهی داشت". در جایی دیگر او را آقای تمام آسیا می خواند و می نویسد : هنگام پادشاهی کوروش و کمبوجیه قانونی راجع به باج و مالیات وضع نگردیده بود، بلکه مردمان هدایا می آوردند. تحمیل باج و مالیات در زمان داریوش معمول گردید، لذا پارسیان می گفتند که داریوش تاجر، کمبوجیه آقا و کوروش پدر بود. اولین را به آن جهت که سود طلب بود، دومین را چون سختگیر و با نخوت بود و سومین (کوروش) را به واسطه اینکه ملایم و رئوف بود و همیشه خیر و خوبی ملت راهدف قرار میداد،پدرمیخواندند.

    گزنفون می نویسد : "او سطوت و رعب خود را در تمام روی زمین انتشار داد، بطوری که همه را مات و مبهوت ساخت. حتی یکنفر هم جرات نداشت که از حکم او سرپیچی کند و نیز توانست دل مردمان را طوری برخود کند که همه میخواستند جز اراده او، کسی بر آنها حکومت نکند."
     همین مورخ در مطلبی دیگر می آورد که : "کوروش خوش قیافه، خوش اندام، جوینده دانش، بلند همت، با محبت و رحیم بود. شداید و رنج ها را متحمل می شد و حاضر بود با مشکلات مقابله کند ... کوروش دوست عالم انسانیت و طالب حکمت و قوی الاراده، راست و درست بود ... باید اذعان نمود که کوروش تنها یک فاتح چیره دست نبود، بلکه رهبری خردمند و واقع بین بود و برای ملت خود پدری مهربان و گرانمایه به شمار می رفت.          ریچار فرای معتقد است که : "یک صفت دوران حکومت کوروش همانا اشتیاق به فراخوی ها و سنت های مردم فرودست و فرمانبر شاهنشاهی و سپاسداری دین و رسم های ایشان و میل به آفریدن یک شاهنشاهی آمیخته و بی تعصب بود. صفت دیگرش ادامه سازمانها و سنت های شاهان گذشته یعنی مادها بود. با این تفاوت که فقط کوروش جانشین استیاک گشته بود. چرا که بیگانگان، شاهنشاهی هخامنشیان را همان شاهنشاهی مادی و پارسی می دانستند."              

     همچنین خاورشناسان بسیار دیگری راجع به کوروش نظر داده اند که بیان همه آنها خارج از حوصله این مطلب است. در اینجا به یک نکته مهم می پردازیم و آن اینکه مولانا ابولکلام آزاد، ضمن تفسیر چند آیه از سوره کهف معتقد است که ذوالقرنین در آیات قرآنی اشاره به همان کوروش هخامنشی است.                                                                                                                                             

    نکته جالب دیگر آنکه در آرامگاه کوروش کبیر این عبارت نوشته شده است : "ای انسان هر که باشی و از هر کجا که بیایی، زیرا که می دانم خواهی آمد، من کوروش هستم که برای پارسیان این دولت وسیع را بنا کردم. پس بدین مشتی خاک که تن من را می پوشاند رشک مبر.
    پلوتارک از دیگر مورخین در این باره می نویسد که : "اسکندر پس از حمله و خواند این جملات بسیار متاثر شد و چون دید که درب آرامگاه کوروش را گشوده اند و تمام اشیاء گرانبهایی را که با او دفن شده است ربوده اند، دستور داد تا مرتکب را بکشند."

 

منابع

 

·        رضایی، دکتر عبدالعظیم، تاریخ ده هزار ساله ایران، تهران:اقبال، چاپ ۱۶، ۱۳۸۴، جلداول.

·        کتاب منبعِ هرودوت، کتاب سوم، بند ِ هشتادونهم

·        تاریخ ایران تالف پیرنیا

 

    وی در همین روز « زروبابل » را به ریاست بیش از چهل هزار یهودی که آنان را از اسارت بابلی ها آزاد کرده بود برگماشت تا به اورشلیم باز گرداند و به حد کافی سرباز محافظ و پول در اختیار گذارد تا اورشلیم و معابد ویران شده یهودیان را بازسازی کنند . بسیاری از این یهودیان از پنجاه سال پیش از آن در اسارت دولت بابل بودند . یهودیان آزاد شده سال 538 پیش از میلاد به دیار خود رسیدند. کوروش 29 اکتبر سال 539 پیش از میلاد اعلام داشته بود که ماموریت او برای آزاد کردن آسیای غربی و الحاق این مناطق به جامعه مشترک المنافع ایران پایان یافته است و باید  نوروز را در پارس باشد. کوروش  پس از تصرف بابل دستور نوسازی بندر  صیدا ( لبنان فعلی ) را که به دست بخت النصر امپراتور بابل ویران شده بود به هزینه ایران صادر کرد .

                                                      

پرونده:Persia-Cyrus2-World3.png 

                    گستره امپراتوری هخامنشیان در زمان کوروش بزرگ 

                                                

    کوروش جهانی فکر می کرد و همه ملتها را متساوی الحقوق می دانست و عقیده به ایجاد یک دولت جهانی داشت تا جنگها و خونریزی ها پایان یابد و یک قانون واحد حاکم بر روابط ملتها باشد . اعلامیه او پس از فتح بابل که سلطانش به آزار دادن سایر ملل و نیز اتباع خود شهرت داشت، نخستین منشور ملل متحد شناخته شده و نگهداری می گردد.

 

     کوروش پس از تصرف هرسرزمین که می کوشید با کمترین تلفات انسانی صورت گیرد ، رهبری آن ملت را تغییر نمی داد، آداب و قوانین و دین ایرانیان ( آیین زرتشت) را به آنان تحمیل نمی کرد . وی شورائی از این رهبران به ریاست خود تشکیل داده بود و امپراتوری او در حقیقت یک جامعه مشترک المنافع بود و شرط عضویت در این جامعه دادن آزادی به مردم خود ، بر قراری حکومت قانون ، منع بردگی و قطع ظلم و تعدی بود. ارتش کوروش سربازان اسیر را به بردگی نمی فروخت و اموال ملت مغلوب را مصادره و غارت نمی کرد . یهودیان در کتاب مقدس خود کوروش را آزادیبخش و او را یک مسیح خوانده اند. کوروش اسیران یهودی دولت بابل را آزاد کرد و به وطن خود بازگردانید و با پول ایران شهرهایشان را که به دست سلطان بابل ویران شده بود مرمت و نوسازی کرد. طبق نوشته برخی از مورخان ، فوت کوروش در چهارم مارس اتفاق افتاد و طبق نظر عده ای دیگر در ماه مارس اتفاق افتاده ولی روز دقیقش مشخص نیست.

 

منشور حقوق بشر کوروش بزرگ

                                 

پرونده:Cyrus cilinder.jpg

       

         

    استوانه کوروش بزرگ، یک استوانهٔ سفالین پخته شده، به تاریخ ۱۸۷۸ میلادی در پی کاوش در محوطهٔ باستانی بابِل کشف شد. در آن کوروش بزرگ رفتار خود با اهالی بابِل را پس از پیروزی بر ایشان توسط ایرانیان شرح داده‌است.

 

    این سند به عنوان «نخستین منشور حقوق بشر» شناخته شده، و به سال ۱۹۷۱ میلادی، سازمان ملل آنرا به تمامی زبانهای رسمی سازمان منتشر کرد. نمونهٔ بدلی این استوانه در مقر اصلی سازمان ملل در شهر نیویورک‌ نگهداری می‌شود.

 

 

 

ذوالقرنین

 

    درباره شخصیت ذوالقرنین که در کتابهای آسمانی یهودیان، مسیحیان و مسلمانان از آن سخن به میان آمده، چندگانگی وجود دارد و این که به واقع ذوالقرنین چه کسی است به طور قطعی مشخص نشده‌است.

 

    کوروش سردودمان هخامنشی، داریوش بزرگ، خشایارشا، اسکندر مقدونی گزینه‌هایی هستند که جهت پیدا شدن صاحب دو شاخ واقعی درباره آنها بررسی‌هایی انجام شده، اما با توجه به اسناد و مدارک تاریخی و تطبیق آن با آیه‌های قرآن، تورات، و انجیل تنها کوروش بزرگ است که موجه‌ترین دلایل را برای احراز این لقب دارا می‌باشد. شماری از فقهای معاصر شیعه نیز کوروش را ذوالقرنین می‌دانند. آیت الله طباطبایی، آیت الله مکارم شیرازی و آیت الله صانعی از معتقدان این نظر هستند.

Cyrus

Cyrus


Cyrus' cylinder. British museum, London (Britain). Photo Marco Prins.
Cyrus' cylinder (British Museum)
Cyrus (Old Persian Kuruš; Hebrew Kores): founder of the Achaemenid empire. He was born about 600 BCE as the son of Cambyses I, the king of the Persian kingdom called Anšan. During Cambyses' reign, the Persians were vassals of the Median leader Astyages.

Expressions like 'king of the Persian kingdom' and 'the Median kingdom' are a bit misleading. The Medes and the Persians were coalitions of Iranian nomad tribes; in the fifth century, this was still remembered and the Greek researcher Herodotus of Halicarnassus wrote:

The achievement of Deioces [...] was to unite under his rules the peoples of Media - Busae, Parataceni, Struchates, Arizanti, Budii, Magi.

The Persian nation contains a number of tribes [...]: the Pasargadae, Maraphii, and Maspii, upon which all the other tribes are dependent. Of these, the Pasargadae are the most distinguished; they contain the clan of the Achaemenids from which spring the Perseid kings. Other tribes are the Panthialaei, Derusiaei, Germanii, all of which are attached to the soil, the remainder -the Dai, Mardi, Dropici, Sagarti, being nomadic.

[Herodotus, Histories 1.101 & 125;
tr. Aubrey de Selincourt]
These 'kingdoms' were in fact losely organized tribal coalitions. In the first half of the sixth cenctury, the Median federation was the most powerful and was able to demand tribute from the Persians, but also from the Armenians, Parthians, Drangians and Arians.

Cyrus became king of Anšan in 559, and formed a new coalition of his own tribe, the Pasargadae, together with the Maraphii, Maspii, Panthialaei, Derusiaei, Germanii, Dahae, Mardi, Dropici and Sagarti. They revolted in 550 (or 554/553 according to another chronology).

The Median king Astyages sent an army to Anšan. It was commanded by Harpagus, but he defected to the Persians. Astyages was captured, his army was -according to Herodotus- massacred, and Cyrus became the new ruler of the empire of Persians and Medes. According to the Greek topographer Strabo of Amasia, who lived more than five centuries later, Cyrus' victory took place among the Pasargadae, where Cyrus built his residence. From now on, this tribal name became the name of a city.

According to Herodotus, Cyrus' father Cambyses had been married to Astyages' daughter Mandane. This would explain why the Medes accepted Cyrus' rule; he was one of them. Intertribal marriages were common, but it is also possible that the story of Cambyses' Median marriage was invented to justify Cyrus' rule. The Greek historian Ctesias of Cnidus writes that Cyrus also married a daughter of Astyages. If both authors are right, this woman must have been Cyrus' aunt.

Cyrus may have united Persia and Media in a personal union; it was, therefore, a dual monarchy. Taking over the loosely organized Median empire also implied taking over several subject countries: Armenia, Cappadocia, Parthia, Drangiana, Aria. They were probably ruled by vassal kings called satraps. It is plausible that Elam was an early addition. In 547, Urartu was captured; its king was killed.

After 547, Cyrus defeated the Lydians in the Battle of Sardes and added Lydia to his possessions, a state that had among its vassals the Greek and Carian towns in the west and southwest of what is now Turkey. A part of the population appears to have been deported to Nippur in Babylonia, where a community of Lydians is recorded in the Murašu Archive.

According to Herodotus, Cyrus left Lydia and "his mind was on Babylon and the Bactrians and the Sacae and the Egyptians" (Histories 1.154). It is certain that Cyrus never invaded Egypt, which was left to his son and successor Cambyses. However, it is possible that he added Cilicia to his dominions, making the local ruler, the Syennesis, a vassal king. Babylonian sources do not mention imported Cilician iron after 545 - which may be signicant.

It is plausible that Cyrus did indeed, as Herodotus suggests, conquer Bactria, although there is no independent confirmation. What we do know for certain is that in October 539, the Persian king took Babylon and captured its king Nabonidus. The capture of the city was easy, but the aftermath of the battle appears to have been violent: the Nabonidus Chronicle uses the expression iduk, "to kill, to massacre" to describe what happened to the defeated. 

The Babylonian Empire had been large, and Cyrus now became ruler of Syria and Palestine as well. According to the Biblical book of Ezra, Cyrus allowed the Jews, who were exiled to Babylon, to return home. This may have been an attempt to fortify the empire's western border against possible Egyptian attacks. However, there are serious chronological problems, and the archaeological evidence suggests that the return of the Jews took place much later.

The second century Greek-Roman author Arrian of Nicomedia tells us in his book about Alexander the Great (the Anabasis)  that Cyrus founded a frontier town in Sogdia; there is no reason to doubt this statement. The Greeks called this town Cyropolis ('town of Cyrus') or Cyreschata (a pun on the name of the king and the word 'far away'); both names seem renderings of Kurushkatha, 'town of Cyrus'. The Sacae (or Scythians) lived between Bactria and Cyreschata, and there is nothing implausible in Herodotus' words that Cyrus subdued these tribes. 

All texts related to the fall of Babylon can be found here.

Cyrus' royal inscriptions:
Cyrus Cylinder
CMa, CMb, CMc

Ancient-Warfare.com, the online home of Ancient Warfare magazine

The tomb of Cyrus the Great in Pasargadae. Photo Marco Prins.
The tomb of Cyrus at Pasargadae

Another story by Arrian deals with Cyrus' expedition to India (text); probably, this story is also accurate, but we cannot be completely certain. If he did invade India, he had to control Gandara first, and it is certain that Cyrus managed to seize this country: in the Behistun inscription, it is mentioned in the list of countries that king Darius the Great inherited from earlier Persian kings. However, it seems equally certain that Cyrus did not conquer the Indus valley itself, because India is not mentioned in the Behistun inscription. Maybe his navy conquered Maka during this campaign.

Cyrus' latest expedition took him to modern Khazakhstan, where he fought against a nomadic tribe called Massagetes. The news of his death in battle reached Babylon in December 530, where letters were dated 'first year of the reign of king Cambyses', because Cyrus had appointed his son Cambyses as his successor. (The mother of  Cambyses was Cassadane, a sister of Otanes, who was to play an important role after the death of Cambyses.)

Cyrus was buried near Pasargadae, in a small building containing a gold sarcophagus, his arms, his jewellery and a cloak. This cloak played an important role in the Persian inauguration rituals (see Plutarch of Chaeronea, Life of Artaxerxes 3.1; the custom itself is Babylonian). When Persia was subjected by the Macedonian king Alexander the Great, many sacred objects were taken away to prevent the coronation of an anarya, a foreigner; Cyrus' body was desacrated by throwing it on the ground. Alexander ordered restorations in January 324 BCE.

Cyrus' capital was Pasargadae, where inscriptions in his palace state Cyrus the Great King, an Achaemenid. They were probably written during the reign of Darius I the Great, and it is uncertain whether the two kings really belonged to the same family.
 


 

 

Literature

The most important sources documenting the reign of Cyrus are the contemporary Chronicle of Nabonidus and the Cyrus cylinder. The first book of the Histories by the Greek researcher Herodotus is also very important, but legends and fairy tales sometimes obscure the historical facts. The book known as Education of Cyrus by the Athenian author Xenophon (c.430-c.355) is a vie romancée that contains no historical information.
  • E. Badian, 'Alexander the Great between two thrones and Heaven: variations on an old theme' in: Alastair Small (ed.), Subject and Ruler: the Cult of the Ruling Power in Classical Antiquity (1996 Ann Arbor)
  • Diana Edelman, The Origins of the 'Second' Temple (2005)
  • Amélie Kuhrt 'The Cyrus Cylinder and Achaemenid Imperial Policy' in: Journal for the Study of the Old Testament 25 (1983) 83-97.
  • Max Mallowan, 'Cyrus the Great' in: Ilya Gershevitch (ed.): The Cambridge History of Iran, vol. II: The Median and Achaemenian Periods, 1985 Cambridge, pages 392-419
  • R.J. van der Spek, 'Did Cyrus the Great introduce a new policy towards subdued nations?' in: Persica 10 (1982), pages 278-283

قوانين كار در تخت جمشيد

به ايران بيانديشيم كه سه هزاره است كه به همت فرزندان برومند و غيرتمند خويش در جهان سر بلند زيسته است و در آغاز تاريخ خود پرچم داد و راستي و آزادي را برافراشته است . چنانكه داريوش شاه مي‌فرمايد : ( به خواست اهورامزدا من چنينم كه راستي را دوست دارم و تز دروغ رو گردانم . دوست ندارم كه ناتواني از حق كشي در رنج باشد و همچنين دوست ندارم كه به حقوق توانا به سبب كاهاي ناتوان آسيب برسد . آنچه را كه درست است من آنرا دوست دارم ، من دوست و برده دروغ  نيستم ، من خشم خود را فرو مي‌نشانم و سخت بر هوس خود فرمانروا هستم . اين كشور يا رس كه اهورامزدا آنرا به من ارزاني فرموده زيبا ، داراي مردان و اسبان خوب است . بخواست اهورامزدا و من ، اين كشور از ديگران نمي‌ترسد ، و سرزمين‌هاي بسياري تحت فرمان من هستند . ) و چنين پادشاه فرزانه‌اي دستور به ساخت تخت جمشيد مي‌دهد ، و پس  از بررسي لوح‌هاي ديواني تخت جمشيد نتيجه مي‌گيريم كه داريوش شاه واقعا با مردم ناتوان همراه بوده و در شاهنشاهي او حتي كودكان نيز از پوشش خدمات همگاني بر حوردار بوده‌اند .


 

« پيدايش سي‌هزار لوح گل نوشته »

در اواخر سال 1312 ه . ق در گوشه شرقي صفه ، روي حصار شمالي به اتاق‌هائي برخوردند كه 30 هزار لوح گل نبشته ،در آنها بايگاني شده بود . و حاوي اطلاعات مهمي در مورد دستمزد كارگران و پيشه‌وراني كه در ساخت كاخ عظيم تخت جمشيد شركت داشتند بما نشان مي‌دهد .

اين لوح‌ها در دوران هخامنشي به صورت خام نگهداري مي‌شد ، اما زماني كه تخت جمشيد در آتش غرور اسكندر مي‌سوخت ، تعدادي از لوح‌ها نابود شدند و تصادفا بخشي از آنها در لهيب آتش پخته شد و براي ما محفوظ ماند . براي خواندن آن لوح‌ها ، دولت وقت ايران موافقت كرد كه الواح در 50 صندوق بسته‌بندي شده و بطور امانت به دانشگاه شيكاگو منتقل شد و در سال 1945ميلادي تحت نظر پرفسور ژرژ كامرون ترجمه آنها آغاز گرديد .

تا پيش از پيدايش و ترجمه اين گل‌نبشته ها ، عقيده بسياري از باستان شناسان و تاريخ نويسان بر آن بود كه كاخ‌هاي عظيم شاهنشاهي هخامنشي هم مانند اهرام و پرستشگاه‌ها و كاخ‌هاي مصر و آشور و بابل و ساير كشورها‌هاي شرقي ، با بيگاري و بكمك رنج و اسارت مردمان كشورهاي زيردست ساخته شده است يا بمانند ديوار بزرگ چين ، كه در قرن سوم پيش از ميلاد توسط چين شي هوانگ امپراتور مقتدر چين بنا گرديد و جسد هزاران اسير در درون آن ديوار دفن گرديد ، يا در ساخت كوليزيم ( نمايشگاه عظيم روم باستان ) 10 تا 50 هزار اسير در طول 10 سال براي ساخت آن بيگاري دادند و رنج كشيدند و هنگام گشايش عده بسياري از آنها خوراك درندگان ساختند و يا حتي پطر ، تزار بزرگ روسيه براي احداث پطروگراد در كنار خليج فنلاند در اوائل قرن 18 ميلادي روزانه از چهل هزار كارگر ، در آن سرماي توانفرسا بيگاري مي‌كشيد . اما پيدايش و ترجمه گل نبشته‌هاي اداري تخت جمشيد نشان داد كه در ، دربار هخامنشي بيگاري و اسارت و كار بدون دستمزد ، موضوع و مفهومي نداشته و كليه كارگران و استادان اعم از درودگران ، سنگ تراشان ، پيكرسازان ، منبت كاران ، آهنگران ، و پيشه‌وران و ساير كاركنان و خدمتكاران ديواني بفراخور مهارت و استادي ، دستمزد روزانه دريافت مي‌كردند و حتي مليت و قوميت كارگران اغلب در اين لوحه‌ها نوشته شده ، مانند سنگتراش يا درودگران مصري و كارگران سوريه‌اي و از روي اين الواح تا حدي معلوم گرديد كه استادكاران و هنرمندان كاخ باشكوه تخت جمشيد از كدام كشور جز شاهنشاهي بوده ، و تصور مي‌رود استادكاران يا كارگراني كه مليت آنها ذكر نشده ، پارسي يا مادي بوده كه نياز به معرفي نداشته‌اند . بر اساس لوح‌هاي گل‌نبشته تخت جمشيد زنان هم دوش مردان در ساختن كاخ‌هاي شاهان هخامنشي دست داشته‌اند و دستمزد برابر دريافت مي‌نمودند و پيشه بيشتر زنان در دوره هخامنشيان صيقل دادن سنگ‌نگاره‌ها و همچنين دوخت و دوز بوده است و بايد خاطر نشان ساخت كه زنان در دوران باردار و با بدنيا آوردن كودكي ، براي مدتي از كار معاف ، اما همچنان براي گذراندن زندگي و تامين معاش به آنان دستمزد پرداخت و مواد اوليه ضروري زندگي دريافت مي‌كردند و داريوش شاه هم‌چنين براي نوزادان پسر يا دختري كه آنها بدنيا مي‌آوردند پاداشي در نظر مي‌گرفت .

 بر طبق اين لوح‌ها اداره ساختمان‌ كاخ‌هاي شاهنشاهي بسيار منظم و دقيق و از روي اصول و دادگري و رفاه حال كارگران مدنظر گرفته مي‌شد ، و چنانكه كارگري مورد پسند واقع نمي‌گرديد ، دستمزد پرداخت و به ديار خود باز گردانيده مي‌شدند .

همچنين در اين گل نبشته‌ها از فروشگا‌ه‌هايي ياد شده كه كارگران مي‌توانستند مواد و لوازم ضروري زندگي خود را از آن خريدار نمايند .

هنر شاهنشاهي

پرفسور لوئي واندنبرگ باستان شناس معروف بلژيكي و استاد دانشگاه بروكسل در كتاب ( ايران باستان ) درباره هنر دوران هخامنشيان مي‌نويسد : هنر هخامنشيان بيش از همه چيز هنر شاهنشاهي است ، كه در آن همه چيز مربوط به تجليل شاهنشاه است ، مانند كاخ‌ها بزرگ و تشريفات شكوهمند شاهنشاهي ، و از سوي ديگر هنر هخامنشي هنري است جهاني كه نتيجه اختلاط هنر كشورهاي گوناگون مي‌باشد . و دكترد ريچارد فراي استاد كرسي فارسي دانشگاه هاروارد و خاورشناس نامي در كتاب " ميراث باستاني ايران " مي‌نويسد : « برگزاري جشن‌هاي نوروز يا مراسم پرشكوه تاجگذاري ، يا بخاك سپردن شاهان ، در تخت جمشيد به انجام مي‌رسيده است . شايد همه اين ناحيه جايگاه مقدس ملي شمرده مي‌شد كه در آن آتش پادشاهان در نقش رستم در ساختماني بنام كعبه زرتشت نگاهداري مي‌شد »

به هر حال تخت جمشيد مركز دودماني و محل برگزاري تشريفات و جشن‌ها و رسوم هخامنشيان بوده است و اكنون نيز مورد تمجيد و توجه جهانيان مي‌باشد .

تاريخ لشکرکشی های كوروش هخامنشي

كوروش هخامنشي معروف به كوروش بزرگ يكي از بزرگان قوم پارس بود كه در راه گسترش قلمروي ايران تلاش بسيار زيادي نمود و با سختي هاي زيادي دست و پنجه نرم كرد.

   هخامنش 

      هخامش نياي كوروش و فرمانده پارسيان در زمان خودش بود و در سده 8 (پ. م ) براي جنگ با شاه جوان آشوري با پادشاه عيلام متحد  مي شود. نتيجه اين اتحاد پيروز شدن سپاه عيلامي و پارسي بر پادشاه  آشوري بود و درنهايت پادشاه عيلام براي سپاسگزاري از جنگ افزارهايي كه پارسيان در اختيار عبلامي ها  قرار داد بودند ، به آنها اجازه داد كه به قلمرو فرمانروايي كوچ كنند.    

      لوح هاي ديواني كه در شوش بدست آمده اند ، نشان مي دهند كه پارسها در حدود سال 658 (پ. م ) در سراسر قلمرو كشور عيلام سكونت داشتند. به اين ترتيب پارسها به سرزميني دست يافتند كه در تحولات بعدي تاريخ به ميهن هميشگي شان بدل شد.

 

  كوروش بزرگ

       نام اين پادشاه را چنين نوشته اند: در سنگ نوشته هاي او و ديگر شاهان هخامنشي به ربان پارسي كهن بصورت كورو يا كوروش آمده است. در تورات- كوروش و به زبان يوناني- كوروس است كه بعدا اين نام در زبان رومي باستان به سيروس يا سايروس دگرگون شده است.

      بنا به گفته تاريخ نويسان يونان باستان آستياگ يا اژدهاك (پادشاه مادها) ، بر اثر خواب ترسناكي كه ديده بود ، دختر خود را كه ماندان يا ماندانا نام داشت به كمبوجيه يا كامبيز داد. كمبوجيه از خانواده نجيب پارسي بود. پيش آمدها و رويدادهايي كه در زمان كودكي او روي مي دهد آمخيته به افسانه هاي زيادي است. 

 

  مبارزه كوروش با آستياگ

       كوروش در زمان جواني تصميم مي گيرد كه قوم پارس را متحد كند تا بتواند بر عليه آستياگ وارد جنگ شود. هارپاك كه از درباريان و خويشاوندان آستياگ بود در اين راه كمك زيادي به كوروش كرد و درنهايت آستياگ پس از 35 سال پادشاهي سرنگون مي شود. ولي كوروش او را نكشت و نزد خود نگاه داشت. كوروش تعدادي از مغان مادي را كشت ، چون مخالف او بودند. او توانست اكباتان يا هگمتانه (همدان امروزي) پايتخت دولت ماد را تصرف كند. كوروش در سال 555 ( پ. م ) دژ مادي را تسخير كرد كه تاريخ نگاران يوناني آنرا بنام پاسارگاد نوشته اند. نام ديگر پاسارگاد مشهد مرغاب است چون شهر پاسرگاد بر روي دشت مرغاب ساخته شده بود.

       از نو آوري هاي كوروش چاپارخانه دولتي يا پست خانه و گردونه چهار اسبه (گونه اي گاري) است كه در كناره هاي آن تيغه هايي فلزي براي نابود كردن سربازان دشمن جاسازي شده بود.                                 

 مبارزه كوروش با پادشاه كشور ليديه

       با تسخير هگمتانه در سال 559 (پ . م ) پادشاهي كوروش آغاز مي شود. سپس كوروش با كروزوس پادشاه كشور ليدي (ليديه) جنگيد و او را شكست داد. او سرانجام توانست شهر سارد طلايي را تصرف نمايد. با تسخير ليديه كشورهاي ايران و يونان هم مرز شدند. چون كشور ليديه در آسياي صغير قرار داشت. كوروش كروزوس را اسير كرد و به همراه خود به ايران آورد و يك پارسي بنام تابالوس را به فرمانروايي سارد گماشت. او براي اينكه اعتماد خود را به اهالي ليديه نشان دهد يكي از نزديكان سابق كروزوس بنام پاكتياس را مسئول اداره امور مالي و حفظ خزاين نمود. ولي پاكتياس تصميم گرفت با خرايني كه كوروش به او سپرده بود ، لشكري فراهم آورد و پارسي ها شكست دهد. بنابراين سر به شورش برداشت و شهر اراك را محاصره نمود. كوروش يك سردار مادي بنام مازارس را براي برقراري نظم و دستگيري پاكتياس به سارد فرستاد كه در نتيجه پاكتياس دسگير شد و دوباره نظم به سارد بازگشت.

       بعد از اين واقعه كوروش مشغول رفع اغتشاش از فرنگيه و كاريه شد. هر دوي اين كشورها در ناحيه آسياي صغير قرار داشتند.

  حمله كوروش به ارمنستان

      كوروش به فكر حمله به ارمنستان افتاد ، چون پادشاه ارامنه به دولت ماد خراج و ماليات پرداخت نمي كرد و قشون و سرباز به كمك مادها نمي فرستاد. بنابراين كوروش به بهانه شكار با چند سواره نظام وارد قلمروي ارمنستان شد و به كياكسار حاكم مادها گفت كه شما سپاهي را گرد آوريد و در نزديكي مرز ارمنستان نگه داريد تا من هرگاه موقعيت را مناسب تشخيص دادم سپاه شما به ارمنستان بتازد. كياكسار نيز چنين كرد و در نتيجه كوروش به راحتي توانست ارمنستان تصرف نمايد.

     انگيزه جنگ كوروش با كلداني ها به علت حمله آنها به ارمنستان و دزدي و تاراجي بود كه كلداني ها انجام مي دادند. البته انجام اين كار از سوي كلداني ها به علت تنگدستي و نداشتن زمين كشاورزي مناسب بود. پس از درخواست صلح از طرف كلداني ها ، كوروش يك تفاهم نامه صلح بين آنها و پادشاه ارمنستان به امضا رسانيد. بر طبق آن پادشاه ارمنستان پذيرفت كه زمين كشاورزي مناسبي را به كلداني ها بدهد و در مقابل آنها تعهد كردند كه اجازه چراي دامهاي ارمني را در چاگاههاي خود بدهند و ديگر دست از چپاول و دزدي اموال ارمني ها بردارند.

  يورش كورش به آشور و بابل

     بابل در آن زمان شهري بسيار زيبا و ثروتمند بود و برابر نوشته هاي هرودوت و ديگر تاريخ نگاران يونان باستان ، داراي دژهاي بسيار استواري بود كه در پيرامون رودخانه فرات ساخته شده بودند. مردم بابل در آن زمان بيشتر از راه بازرگاني روزگار مي گذراندند و باورهاي ويژه اي به خدايان داشتند. بيشتر مردم بابل به قدرت ساحري و جادوگري كاهنان معبدها و بت پرستي اعتقاد داشتند.

     حمله كوروش به بابل و آشور در سال 539 (پ .م ) رويداد ، گويا به انگيزه قتل پسر يكي از درباريان بابلي بنام گبربايس بود كه به كوروش پناهده شد و دژ خود به همراه غذاي فراوان در اختيار كوروش و سپاهيانش قرار داد. در مقابل از كوروش خواست كه به بابل حمله كند و پادشاه آنجا را از بين ببرد ، چون او پسرش را كشته بود. از آن گذشته كوروش هواداران زيادي در بابل داشت كه او را ترغيب به تسخير آن شهر مي كردند. نتيجه جنگ كوروش و پادشاه بابل ، شكست بابل بود. با اين پيروزي كوروش مهمترين كشور همسايه ايران را در اختيار گرفت و بيانيه حقوق بشر خود را كه تضمين كننده آزادي در دين ، عقيده و محل زندگي بود ، صادر نمود.

 

  چيرگي ايران بر فنيقيه و فلسطين

      پس از تسخير بابل ، كشور كلده با شهرهاي كهن سومر و اكد و كليه مستعمرات كشور سابق بابل جز ايران گرديد. از جمله اين كشورها فنيقيه بود. فنيقي ها مردمي بودند سامي نژاد ، كه در حدود2500 سال پيش از زايش مسيح از عربستان سر بر آوردند و بعدها بين درياي مغرب (مديترانه) و كوه هاي جبل لبنان خانه گزيدند. فنيقي ها ميگفتند كه وطن اصلي آنها كرانه هاي خليج فارس بوده است. آنها همچنين خودشان را كنعانيان مي ناميدند. فنيقيه عربي شده نامي است كه يوناني ها به اين كشور داده اند وبه معني الهه آفتاب سرخ است. كيش آنها شرك و بت پرستي بوده است. فنيقي ها چون بين بابل و مصر قرار داشتند ، از هر دو تمدن تاثير گرفته اند. آنها داراي بازرگاني بسيار گسترده اي بودند كه از غرب تا جزاير انگلستان و از شرق تا ناحيه بغاز مالاگا در نزديكي هندوچين را شامل مي شده است. آنها همچين  در آفريقاي جنوبي هم داراي مستعمراتي بودند. فنيقي ها نخست پيرو كشور مصر بودند سپس در سده 8 (پ. م ) تحت سلطه آشوري ها و در اوايل سده 6 (پ. م ) به تصرف بابلي ها درآمدند. پس از فتح بابل بدست كوروش آنها جزو كشور ايران گرديدند. اختراع رنگ ارغواني يا يافتن جانوري كه اين رنگ از آن گرفته مي شود (احتمالا ماهي مركب) ، اخراع شيشه و اختراع الفبا را به فنيقي ها نسبت مي دهند. برخي از دانشمندان غربي بر اين باورند كه الفباي لاتين از خط عبري گرفته شده است و در كشورهاي اروپايي گسترش پيدا كرده است.

     چيرگي شاهنشاهي هخامنشي بر فنيقيه دو دستاورد مهم براي ايران داشت:

1-تمام كشتي هاي فنيقي در اختيار دولت ايران قرار مي گرفت و توان نيروي دريايي ايران بيشتر

مي شد.

2-ايران با دردست داشتن كشور فنيقيه به گونه اي غيرمستقيم مي توانست از مستعمرات آن كشور در خاورميانه و آفريقا بهره برداري كند.

       در همين دوران كشور فلسطين هم دست نشانده ايران شد.

   حمله كوروش به ماساژت ها و كشته شدن او

     پس از تسلط كوروش بر فنيقيه و بابل ، او خواست ماساژت ها را هم مطيع شاهنشاهي ايران كند. ماساژت ها چنانكه هرودوت مي نويسد: مردمي بودند كه از لحاظ خشونت و تندخويي معروف بودند. با اين حال هرودوت از آنها به عنوان ملتي شجاع و بزرگ ياد مي كند. آنها در اطراف رود سيحون ( ماورالنهر ) زندگي مي كردند. بعضي ها اين مردم را سكايي مي دانند.

    انگيزه لشكركشي كوروش به شمال شرقي ايران متعدد است. براي نمونه مي گويند كه كوروش ابتدا به ملكه ماساژت ها كه بيوه پادشاه آنها بود ، پيشنهاد اتحاد داد و حتي از او خوستگاري كرد ، اما ملكه ماساژت ها از آن بيم داشت كه كشورش در دست شاهي كه تمام منطقه را تسخير كرده بود ، گرفتار شود. در نتيجه پيشنهاد كوروش را رد كرد. اما كوروش با راهنمايي بزرگان و درباريان خود و با ترفندهاي ويژه اي به كشور آنها حمله مي كند و سربازان هخامنشي موفق مي شوند پسر ملكه ماساژت ها اسير كنند. ملكه از ترفندهاي كوروش بسيار ناراحت مي شود و با باقي مانده سپاهيان خود به ايرانيان حمله مي كند. در اين نبرد كوروش پس از 28 سال پادشاهي كشته مي شود و سپاه ايران شكست مي خورد. اين رويداد در سال 530 (پ. م ) واقع شد. البته كوروش توانست به اعماق قلمروي سكاها نفوذ كند و ازآمودريا هم بگذرد ولي بخت با او يار نبود. برابر نوشته هاي هرودت كوروش قبل از جنگ با ماساژت ها در خواب ديده بود كه داريوش پسر بزرگتر هيستاسپ (ويشتاسب) ، بر روي دو شانه اش پرهايي دارد كه با يكي آسيا را پوشانده و با ديگري بر اروپا سايه افكنده است. داريوش در آن زمان نتها بيست سال داشت و در پارس بود ، كوروش از ديدن اين خواب بسيار هراسان شد و انديشيد كه شاهزاده جوان در فكر فرو ريختن شهرياري او است. بنابراين دستور داد كه داريوش را از پارس به نزد او بياورند. آنگاه كوروش به نگراني مهم تر خود كه جنگ با ماساژت ها بود برگشت ، اما متاسفانه در نبردي كه روي داد كشته شد.

 

     پس از كشته شدن كوروش در جنگ پيكر او را احترام به پارس منتقل كردند و با آيين ويژه نظامي و درباري در محل پاسارگاد كنوني به خاك سپردند. رهبر و گرداننده اصلي آئين خاكسپاري كوروش ، داريوش بود كه سخنراني مفصلي در مورد جنگ ها و خصوصيات اخلاقي خوب كوروش و كارهاي نيك او ايراد كرد.

      به هرحال سرانجام هر كس مرگ است و شكست كوروش در واپسين جنگ اگر چه بسيار سخت بود ولي اهميت چنداني نداشت چون شاهنشاهي هخامنشي همچنان به حيات خود ادامه مي داد.

  

 منابع:

1-     كتاب تاريخ ايران باستان جلد اول از صفحه 233 تا446  نوشته: حسن پيرنيا (مشيرالدوله)

2-     كتاب از داريوش  نوشته: خانم پروفسور هايدماري كخ  ترجمه: پرويز رجبي 

3-     كتب اسرار تخت جمشيد نوشته: سرلشكر غلام حسين مقتدر

4-     مجله فروهر

5-     كوروش بزرگ بنيان گذار امپراتوري هخامنشي  نوشته: ژرا انسيرائل  ترجمه: مرتضي ثاقب فر              

 

تاريخ لشكركشي هاي خشايارشا

اسم اين پادشاه را چنين نوشته اند: در كتيبه خود او و شاهان هخامنشي – خشيارشا ، به زبان عيلامي –خشرشا ، درنسخه بابلي كتيبه هاي هخامنشي-خشي يرشي ، به زبان مصري باستان-خشي يرشي ، در كتاب تورات (كتاب عزرا و استرودانيال)- اخش ورش ، هرودوت و ديگر از تاريخ نگاران يونان باستان-كسرك سس.

   خشايارشا پسر داريوش اول و آتس سا دختر كوروش بزرگ بود كه در سال 486(پ .م ) و در سن 35سالگي به تخت سلطنت نشست. 

 

         فرونشاندن شورش مصر و بابل          

       خشايارشا با لشكري عازم مصر گرديد و توانست كه شورش را فرو بنشاند. او برادر خود هخامنش را والي مصر كرد و نجبا و روحانيون مصر به حقوق و اختيارات سابق خود رسيدند. اين شورش در سال 484(پ .م ) اتفاق افتاد.

       بابل نيز در همين زمان سر به طغيان برداشت. البته خشيارشا توانست شورش را فرو بنشاند و زوپير از طرف ايران والي بابل شد ولي پس از چندي او كشته شد و پسرش بغابوخش (مگابيز دوم به نوشته يوناني ها) به جاي او تعيين شد. هرودوت مي نويسد كه به دستور خشيارشا قلعه و معابد بابل را خراب كردند و رب النوع بزرگ آنها را به ايران آوردند. اين مجسه طالايي خيلي مورد احترام بابلي ها بود و هر پادشاهي بايد در اول سال بابلي دست آنرا مي گرفت. بدين ترتيب بابل بر اثر شورش هاي متعدد از پايتختي محروم شد و تبديل به يكي از ايالت هاي ايران شد. بعدها شهرهاي ديگري آن منطقه مثل نيپ پور ، سلوكيه ، تيسفون و بغداد رونق گرفتند. شورش بابل در سال سوم يا چهارم سلطنت خشايار معادل با سال 482 يا 481 (پ .م ) روي داد.                                                          

 

                                                             مقدمات جنگ ايران و يونان

     ظاهرا جنگ خشايارشا و يونان به تحريك يوناني هاي ساكن ايران اتفاق افتاده بود. مثلا دمارت پادشاه سابق اسپارت كه در زمان داريوش به ايران پناهنده شده بود ، به خشايارشا مي گفت كه اگر شما به يونان حمله كنيد ، به آساني مي توانيد پلوپونس را بگيريد و مرا پادشاه آنجا بكنيد. البته در اين صورت او دست نشانده ايران مي شد. مشابه اين تحريكات را خانواده هاي با نفوذ تسالي (نام منطقهاي در يونان) و افراد ديگر هم انجام مي دادند.       

       بدين ترتيب بود كه خشايار شا مجلس مشورتي برپا داشت و نظرات بزرگان و درباريان ايران را خواستار شد. در اين مجلس خشايار شا گفت از آنجايي كه يونان سرزمين حاصل خيزي است ، پول و ثروت زيادي بطرف ايران سرازير مي شود. همچنين ما مي توانيم به اروپا نفوذ كنيم و كشورهاي زيادي را به تابعيت دولت ايران در بياوريم. در تاييد سخنان او مردونيه هم مطالبي گفت ، ولي اردوان (ارتابان) عموي خشايارشا با او به مخالفت برخواست و گفت كه من به پدرت داريوش گفته بودم  كه به كشور سكاها نرو چون موفق نمي شوي. حالا يوناني ها مردمي جنگجوتر از سكاها هستند و پيروزي بر آنها كار مشكلي است. ولي خشايارشا از سخنان  اردوان ناراحت شد و او را تهديد به تنيه شدن كرد. سپس هرودوت درمورد خواب ديدن هاي خشايارشا و اردوان مي نويسد كه درنهايت منجر به قبول لشكركشي ايران به يونان از طرف اردوان مي شود.

 

                                                 حركت لشكر ايران به طرف داردانل  

      خشيارشا حدود چهل سال سرگرم جمع آوري تداركات لازم براي لشكركشي به يونان بود و توانست كه بزرگترين سپاه را تا آن زمان ، براي حمله به يونان آماده كند. او توانست نيروي دريايي از كشتي هاي تري رم (Triremes) (نوعي كشتي پارويي است كه پاروزنان آن در سه رديف روي هم ، در هر دو طرف كشتي قرار مي گرفتند.) و پارويي را آماده نبرد با يوناني ها مي كند. او همچنين آذوقه زيادي را با كشتي به تركيه و مقدونيه انتقال داد تا سپاهيانش دچار كمبود غذا نشوند.

       پياده نظام ايران از كري تال واقع در كاپادوكيه حركت كرد و به طرف سارد رفت. سپس خشايارشا در آنجا به سپا هيانش پيوست و لشكر او از رود هاليس (قزل ايرماق فعلي) گذشت و داخل فرنگيه شد.لشكر ايران براي عبور از تنگه داردانل يا هلس پونت كشتي هاي بزرگ را در دو رديف به اتصال دادند تا اينكه كشتي هاي كوچك بتوانند از ميان آنها عبور كنند. آنها همچنين پل هايي را بر روي تنگه ساختند.

                                           عبور لشكر ايران از هلس پونت (داردانل) 

      در كنار هلس پونت خشايارشا خواست كه از لشكر خود سان ببيند. به حكم  او اهالي محل قبلا روي يك تپه ، تختي از مرمر سفيد ساخته بودند. سپس شاه بر روي آن قرار گرفت و از نبروي دريايي و سپاهياني كه روي خشكي قرار داشتند سان ديد. او براي آنها سخنراني كرد و آنها را به مقاومت و جنگ تشويق كرد.

     پس از دعا و نيايش به دستور خشايارشا عبور لشكر از داردانل شروع مي شود. از روي يكي از پلها پياده و سواره نظام عبور مي كرد و از روي پل ديگر كه بطرف درياي اژه بود چهارپايان باري و خدمه عبورمي كردند. لشكر خشيارشا شامل ملت هاي گوناگوني مثل اعراب ، مادها ، پارسها ، هندي ها ، سكاها ، تراكي ها (اهالي تركيه) و… بودند.

      در محل هلس پونت ، پس از صحبت هاي طولاني كه خشايار شا با اردوان عموي خود مي كند ، او را به شوش مي فرستد تا حكومت پارس را موقتا اداره كند.

 

                            حركت خشايارشا بطرف يونان و تصرف شهرهاي شمالي آن كشور

       مطابق نوشته هاي هرودوت خشايارشا از دريسك به طرف يونان رفت. اين نواحي را تا منطقه تسالي مگابيز و پس از آنرا مردونيه مطيع كردند و همگي به خشايارشا باج مي دادند. سپس خشايارشا از شهرهاي مختلف يونان عبور كرد و به اكانت رسيد. تمام اهالي شهر به او احترام گذاشتند. در اين محل بود كه خشايارشا قبلا دستور حفر كانالي را داده بود كه هرودوت از آن بنام كانال اتس ياد مي كند و نيروي دريايي ايران از داخل آن عبور كرد. در مسير اين كانال چند شهر قرار داشت ، كه ايراني ها از آنها چند كشتي به عنوان كمك گرفتند.

     از اين مسير خشايارشا وارد شمال يونان وشهر تسالي مي شود. اطراف منطقه تسالي را كوهاي بلند احاطه كرده اند ، كه از جمله مي توان كوه المپ را نام برد. از راه يك تنگه لشكر خشايارشا وارد تسالي مي شود و آنها فورا تسليم مي شوند.

                                                           اوضاع و احوال يونان

  وقتي خبر لشكركشي ايران به يونان رسيد ، آتني ها بيشتر از ساير يوناني ها دچار ترس وحشت شدند چرا كه مي دانستند هدف اصلي ايراني ها آتن است. بعضي ها فكر كردند ترك وطن بكنند و به ايتاليا بروند ولي اكثر يوناني ها در آنجا ماندند و كشتي جنگي ساختند.

    زماني كه خشايارشا در سارد بود ، يوناني ها جاسوساني را به آنجا فرستادند تا از وضعيت سپاهيان و نيروي دريايي ايران كسب اطلاع كنند. ايراني ها فهميدند كه آنها جاسوس هستند ، بنابراين آنها را به نزد خشايارشا بردند. ولي خشيارشا نه تنها آنها را مجازات نكرد بلكه به آنها كل ارتش ايران را نشان داد و گفت كه به يونان برگرديد و به يوناني ها بگوييد كه عده نفرات سپاه ايران و تعداد كشتي ها چقدر است. چون خشايارشا فكر مي كرد كه اگر آنها از تعداد زياد كشتي هاي ايران اطلاع پيدا كنند ، جنگ را بي مورد مي دانند و تسليم خواهند شد.

     يوناني ها سفيراني را نزد پادشاه سيسيل مي فرستند و از او تقاضاي كمك مي كنند. او مي گويد كه سيسيلي ها به يوناني ها كمك مي كنند ولي تقاضاي فرماندهي لشكر يونان را هم دارند ، كه مورد موافقت اسپارتي ها و آتني ها قرار نمي گيرد. در نتيجه پادشاه سيسيل هم به يوناني ها كمك  نمي كند.

                                                  تنگه ترومپيل و فتح آنجا توسط خشايارشا 

     پس از اينكه اهالي تسالي تسليم لشكريان ايران شدند ، يوناني ها به ناحيه ايستم برگشتند. در اين ناحيه بود كه اسكندر مقدوني (پدربزرگ اسكندر مقدوني معروف) به يوناني ها پيشنهاد كرد كه در تنگه ترومپيل مستقر شوند. چون اين منطقه باريك است و راه عبور لشكر ايران را مي توان به راحتي سد كرد. او همچنين گفت كه نيروي دريايي يونان در آرت ميزيوم مستقر شود ، چرا كه در نزيكي ترومپپل بود و در نتيجه نيروي دريايي و زميني به راحتي مي توانستند به يكديگر كمك كنند. كشتي هاي ايراني از ترم حركت خود را آغاز كردند و به آرت مزيوم رسيدند ، در آنجا به تعقيت كشتي هاي يوناني پرداختند و توانستند يكي از آنها را بگيرند. بقيه كشتي هاي يوناني هم عقب نشيني كردند. بنابر نوشته هاي  هرودوت وقتي كه نيروي دريايي ايران به ساحل ماگنزي رسيد ، در آنجا دريا طوفاني شد و تعدادي از كشتي هاي ايراني صدمه ديدند. ديده بانان آتني خبر آسيب ديدن كشتي هاي ايراني را به آتن انتقال دادند و آتني ها بساير خوشحال شدند.

     خشايارشا در مليان اردو زد و يوناني ها نتگه ترومپيل را اشغال كردند. خشايارشا جاسوساني را بطرف لشكر يونان فرستاد تا كسب اطلاع كنند. سپس خشايارشا جنگ را چهار روز به تاخبر انداخت تا شايد يوناني تسليم شوند ولي اين اتفاق نيفتاد. سپس جنگ شروع شد ولي سربازان ايراني نتوانستند تنگه را بگيرند. تا اينكه يك نفر يوناني به طمع پاداش بزرگي كه خشايارشا وعده آنرا به او داده بود ، به سپاهيان ايران پيشنهاد كرد كه شبانه و با مشعل از يك كوره راه كوهستاني تنگه ترومپيل را دور بزنند و پشت سپاهيان يوناني قرار بگيرند. سپاهيان يونان كه ديدند ايراني ها از كوه هاي پر از جنگل سرازير مي شوند ، همگي فرار كردند و فقط اسپارتي ها مقاومت كردند كه آنها هم كشته شدند. بدين ترتيب ايراني ها توانستند از دو جناح به يوناني ها حمله كنند و ديواري را كه يوناني جلوي تنگه ساخته بودند ، خراب كنند. ايراني ها درنهايت پيروز شدند.                                        

                            نبردهاي آرت ميزيوم  و فرار نيروي دريايي يونان به سالاميس

     يوناني ها در آرت ميزيوم ماندند و نبرد دريايي آغاز شد. كشتي هاي ايراني چون تعداد كم كشتي هاي يوناني را ديدند ، آنها را دور زدند و تعدادي از آنها پشت كشتي هاي يوناني قرار گرفتند .بدين ترتيب نيروي دريايي يونان محاصره شد. خشايارشا كشتي هاي ايراني را بصورت نيم دايره درآورد و دستور حمله به ناوگان يونان را صادر كرد ، در نتيجه جنگ سختي درگرفت. آنها تلفات زيادي به كشتي هاي ايراني وارد كردند ولي در نهايت يوناني ها شكست خوردند. سپس يوناني ها مجلس مشورتي تشكيل دادند و تميستوكل (طراح اصلي جنگ هاي يونان) پيشنهاد كرد كه يوناني ها عقب نشيني كنند و به سالمين بروند. يك نفر خبرچين به ايراني اطلاع داد كه يوناني ها از آرت ميزيوم فرار كرده اند.

      پس از اين پيروزي ايراني ها تعداد زيادي از شهرهاي يونان را تصرف كردند ، از جمله شهر فوسيد را. چون اهالي تسالي از شهروندان فوسيد كينه قبلي به دل داشتند به آنها پيشنهاد كردند براي جلوگيري از تصرف شهرشان بدست نيروهاي پارسي مقداري باج به آنها بپردازند. ولي اهالي فوسيد در جواب گفتند كه هيچ گاه به يونان خيانت نخواهند كرد و هيچ پولي به آنها ندادند. در تنجيه لشكريان ايران هم آنجا را تصرف كردند.

                                                                         فتح آتن

       نيروي دريايي يونان پس از فرار از آرت ميزيوم به سلامين رفت. سپس جارچي ها به آتن رفتند و به مردم آنجا گفتند كه زن ، فرزندان ، اموال و بردگان خود را از آتن خارج كنيد و در جاي امني پناه بگيريد. در مجلس مشورتي كه يوناني ها براي جنگ بعدي ترتيب دادند ، بعضي ها عقيده داشتند كه بايد به ايستم رفت و در پلوپونس جلوي نيروي دريايي ايران را گرفت. چون اگر در سالامين شكست بخورند ، جزيره محاصره شده و ارتباط آنها با تمام يونان قطع مي شود. ولي اگر در ايستم جنگ كنند ، در صورت شكست مي توانند به داخل پلوپونس عقب نشيني كنند.

     سپس خبر رسيد كه ارتش ايران وارد آتن شده است. از زمان حركت خشايارشا از هلس پونت تا ورود او به آتن چهار ماه گذشت. وقتي پارسها وارد اتن شدند ، آنجا را خالي از سكنه يافتند. فقط عدهاي از آتني ها كه فقير بودند به معبد و ارگ آتن پناه بردند. البته آنها هم در حد توانشان از قلعه آتن دفاع كردند ولي چون ديوارهاي چوبي بود ، ايراني به تيرهاي خود نخ كتان پيچيدند ، آنها را آتش زدند و به سوي قلعه پرتاب كردند ، در نتيجه دبوارها سوختند و از بين رفتند. سپس چند نفر پارسي از قسمتهايي از ديوارها كه داراي موانع طبيعي بود بالا رفتند. آنها توانستند بر آتني ها پيروز شوند و درهاي قلعه را بازكنند. پس از تسخير آتن خشايارشا پيكي را روانه شوش كرد و به اردوان كه نايب السطنه شده بود مژده تصرف آتن را داد. پارسها به تلافي آتش زدن معبد و جنگل شهر سارد كه آتني ها انجام داده بودند ، معبد و ارگ آتن را آتش زدند.

       بالاخره آتني ها پس از مشورت هاي طولاني تصميم گرفتند كه در سالامين جلوي نيروي دريايي ايران را بگيرند. چون معبر سالامين تنگ بود و تعداد كشتي هاي ايران هم زياد بود ولي يوناني ها تعداد كمي كشتي جنگي داشتند. از اين نظر كشتي هاي ايراني كارشان با يكديگر تداخل مي كرد و مزاحم حركت يكديگر مي شدند. ولي با اين وجود خيلي از يوناني ها چون فكر مي كردند ممكن است شكست بخورند ، سوار كشتي هاي خود شدند و از آنجا رفتند.

                                                      نبرد سالامين

      نبرد سالامين در سال 480 (پ .م) اتفاق افتاد. پس از تصميم شاه به جنگ دريايي ، نيروي دريايي ايران به نز ديكي سالامين رسيد. سالامين جزيره اي در نزديكي آتيك است كه از خشكي اصلي بوسيله يك تنگه جدا مي شود. در همين زمان نيروي زميني ايران هم به طرف پلوپونس حركت كرد. وقتي كه اهالي پلوپونس اطلاع پيدا كردند ، بفكر تهيه استحكامات در تنگه ايستم پرداختند و ديواري در نزذيكي آنجا كشيدند تا نيروهاي ايران دجار موانع گردند و پيشروي اشان كند شود. تميستوكل براي جلوگيري از پراكندگي بيشتر يوناني ها تصميم گرفت كه نبرد را هر چه زودتر آغاز كند. بنابراين شخصي را به نزد خشايارشا فرستاد و به او گفت كه يوناني ها قصد فرار دارند و شما براي جلوگيري از فرار آنها بهتر است هر چه سريع تر به آنها حمله كنيد. سپاهيان ايران هم حرف او را باور كردند و جنگ در سالامين شروع شد. كشتي هاي يوناني به كشتي هاي ايراني حمله بردند ولي نيروي دريايي ايران فرصت دفاع منظم را نكرد. در اين ميان زني ينام آرت ميز كه فرمانده يكي از كشتي هاي ايراني بود ، شجاعانه به نيروي دريايي يونان حمله برد و يك كشتي يوناني را غرق كرد. خشايارشا كار او را ديد و بسيار او را تشويق كرد. او گفت: « مردان من زن شده اند و زنان من مرد.» كشتي هاي يوناني به تعقيب كشتي آرت ميز پرداختند و كشتي او را محاصره كردند ولي او توانست از چنگ يوناني ها فرار كند و خود را به ساحل برساند. يوناني ها در خشكي هم به تعقيب او پرداختند ولي نتوانستند او را پيدا كنند و او به فالرون رفت.

      در اين جنگ برادر خشيارشا و تعداد زيادي ايراني كشته شدند ، چون آنها شنا بلد نبودند ولي تلفات يوناني ها كم بود چون آنها مي توانستند شنا كنند. با اين وجود هم كاملا نمي توان گفت كه ايراني ها شكست خوردند.

                                                  برگشت خشايارشا به آسيا 

       خشايارشا پس از واقعه سالامين به آسيا برگشت. چون او نگران بود كه ينيان ها پل ناحيه هلس پونت را خراب كنند و ايراني ها در اروپا گرفتار شوند. خشايارشا بوسيله چاپاري خبر شكستخود را به اطلاع پارسها رسانيد. سپس مردونيه فرمانده سپاهيان ايران به خشايارشا مي گويد كه ما هنوز از نظر نيروي زميني قوي تر يوناني ها هستيم و كاملا شكست نخورده ايم. شما به پارس برگرديدو من قول مي دهم با نيروي زميني در مقابل يوناني ها بجنگم و آنها را در پلوپونس شكست دهم. بدين ترتيب خشايارشا با باقي مانده كشتي هاي ايراني به هلس پونت برمي گردد. بعضي از آتني هامي خواستند كه سريع تر كشتي هاي ايراني را تعقيب كنند و پل روي هلس پونت را خراب كنند ولي تميستوكل به آنها گفت كه به ايراني ها اجازه دهند  كه به آسيا برگردند. چون تجربه نشان داده است ، اگر جلوي ملتي را كه شكست خورده اند بگيرند ، آنها براي دفاع از برمي گردند و شكست قبلي خود را جبران مي كنند. البته تميستوكل براي اينكه نزد پادشاه پارس جايگاهي داشته باشد ، اين سخنان را گفت. چون اگر يوناني ها خواستند آسيبي به او برسانند ، او بتواند به دربار ايران پناهنده شود.

      در اين مدت مردونيه همراه خشايارشا بود تا به تسالي رسيدند. چون فصل زمستان بود و مردونيه مي خواست كه تا فصل بهار جنگ را شروع نكند. سپس خشايارشا به هلس پونت رسيد ، ولي عده اي از سربازان او بر اثر بيماري و بي غذايي مردند.

                                                  كارهاي مردونيه قبل از شروع نبرد پلاته

        عده اي از كشتي هاي ايراني كه آسيب ديده بودند در شهر سامس (در آسياي صغير) ماندند تا اهالي آنجا شورش نكنند. پس از تمام شدن زمستان مردونيه سپاه خود را از تسالي داد و سپس پيكي را نزد اسكندر مقدوني فرستاد و از او خواست كه آتني ها تشويق كند تا يك صلح نامه با ايراني ها امضا كنند. او در مقابل تعهد كرد كه زمينهاي آتني ها را به آنها بازپس دهد و معابدي را كه سوخته وخراب شده بودند ، باز سازي كند. ولي اسپارتي ها حرف هاي اسكند را قبول نكردند و گفتند كه ما زير سلطه خارجي ها نبايد برويم ، سپس آتني ها هم از صلح با خشايارشا پشيمان شدند.

      پس از اينكه اسكندر برگشت و جواب آتني ها را به مردونيه رسانيد ، او بطرف آتن حركت كرد و دوباره آتن را تصرف كرد. آتني ها از ترس ايراني ها به جزيره سلاميس رفتند و از لاسدموني ها كمك خواستند ولي آنها در حال گذراندن مراسم يكي از عيدهايشان و همچنين مشغول ساختن يك ديوار دفاعي بودند ، بنابراين ابتدا به درخواست آتني ها توجهي نكردند. ولي سپس لاسدموني ها از پيشرفت ايراني ها به وحشت افتادند و با آتني ها و اسپارتي ها متحد شدند. سپس مردونيه از آتن خارج شد و به تب رفت ، چون زمين آنجا مساعد بود و اهالي تب از دوستان ايراني ها بودند. اهالي تب به مردونيه پيشنهاد دادند كه استحكامات محكمي در آنجا بسازد تا بتواند به عنوان پناهگاه از آنها استفاده كند. تعدادي از دولت شهر هاي يوناني كه تابع دولت ايران بودند افرادي را براي كمك به مردونيه به ناحيه تب فرستادند.

      سپاه يونان هم در ناحيه اري تز جمع شدند. مردونيه تمام سواره نظام سپاه را تحت فرماندهي ماسيس تيس قرار داد. او به سپاه يوناني حمله كرد و تلفات زيادي به آنها وارد كرد. ولي در ميانه نبرد اسب ماسيس تيس زخمي مي شود و از شدت درد سردار ايراني را به زمين مي زند. آتني ها همين كه ديدند او افتاده است ، محاصره اش كردند و او را كشتند. سپاهيان ايران به يوناني ها حمله كردند و مي خواستند كه جسد ماسي تيس را پس بگيرند ولي موفق به انجام اين كار نشدند. سپس سپاهيان يونان تصميم گرفتند كه به پلاته بروند چون آنجا آب فراواني داشت و براي جنگ مناسب تر بود.  

                                                                   نبرد پلاته

      نبرد پلاته در سال 479 (پ.م ) اتفاق افتاد. از آنجايي كه سپاه ايران دچار كمبود آذوقه شده بود ،  فرماندهان به مردونيه پيشنهاد دادند كه زودتر جنگ را شروع كنند. همچنين يكي از اهالي تب هم به مردونيه پيشنهاد كرد كه ايراني ها يك گذرگاه تنگ را كه محل عبور آذوقه و از خطوط تداركاتي يونانيان بودرا ببندند. ارتش ايران هم اين  اين كار را انجام داد و توانست  مقدار زيادي غذا از اين راه بدست آورد. سپس تعدادي از افراد به مردونيه پيشنهاد كردند كه به طرف تب حركت كنند و با دادن پول از مردم يونان آذوقه و علف براي اسبها بگيرند. از اين راه آنها همچنين مي توانستند بدون جنگ كردن تعداد زيادي از مردم يونان را طرفدار خود كنند. ولي مردونيه هيچ كدام از اين پيشنهاد ها را قبول نكرد و گفت ما بايد مردانه بجنگيم.

     وقتي كه شب فرا رسيد هر دو سپاه به خواب رفتند و اسكندر كه جز مقدوني هاي سپاه ايران بود بطرف سپاه يونان حركت كرد. او به يوناني ها اطلاع داد كه وضعيت سپاه مردونيه مناسب نيست و او تصميم گرفته است كه فردا صبح جنگ را شروع كند ، شما بايد محكم در جاي خود بايستيد و مقاومت كنيد. سپس دو سپاه در مقابل يكديگر صف كشيدند و جنگ آغاز شد. سواره نظام ايران ضربات سختي را بر سپاه يونان وارد كرد و همچنين ايراني ها موفق شدند چشمه اي را كه آب مورد نياز يوناني ها را تامين مي كرد ، كور كنند. اين مسايل باعث شد تا يوناني ها شبانه مواضع خود را ترك كنند و مردونيه دستور تعقيب يوناني ها را صادر كرد. در حاليكه به نظر مي رسيد يوناني ها شكست خورده اند ، ناگهان لاسدموني به پارسها حمله كردند ولي پارسها چون اسلحه كافي در اختيار نداشتند ، شكست خوردند. با كشته شدن مردونيه ايراني ها به سنگرهاي خود عقب نشيني كردند و به استحكام بخشيدن به مواضع خود پرداختند. ولي براثر حمله لاسدموني ها و آتني ها ديواره سنگرها خراب شد و يوناني ها  توانستند وارد اردوگاه پارس ها بشوند سپس آنها آنجا را غارت كردند. بعد يوناني ها به تب حمله كردند و تعداد زيادي از مردم آنجا را به جرم كمك به ايراني ها كشتند. ارته باذ يكي از سرداران ايراني بود كه تمايلي به جنگ با يوناني ها نداشت ، بنابراين به موقع به كمك مردونيه نيامد و هنگامي كه ديد سپاهيان ايران شكست خورده اند و در حال فرار هستند ، به طرف هلس پونت حركت كرد. 

                                         نبرد ميكال و تسخير سس تس (  Sestos)

     پس از شكست ايران در جنگ پلاته يوناني هاي سامس و ينياني سفيراني را نزد فرمانده نيروي دريايي يونان قرستادند و از او خواستند كه آنها را از دست پارسها نجات دهند. او نيز به همراه نيروي دريايي يونان به طرف سامس حركت كرد. سپس پارسها از مسئله اطلاع پيدا كردند و قرار شد كه بطرف ميكال حركت كنند تا در حمايت نيروي زميني خشايارشا قرار بگيرند. آنها كشتي ها را به خشكي كشاندند و دور آنها ديواري از سنگ و چوب كشيدند تا مثل سنگري از سربازان حمايت كنند. ولي لاسدموني ها به سنگر پارسها حمله كردند و توانستند كه سنگرها را خراب كنند و به داخل آنها نفوذ كنند. در اين جنگ ينيان ها كه قبلا جز كشور هاي تابع ايران بودند ، كمك زيادي به يوناني ها كردند و علاوه بر آن گروه هاي ديگري هم  به پارسها خيانت كردند. در نتيجه ايراني ها شكست خوردند. پس از جنگ يوناني ها به طرف هلس پونت حركت كردند تا پل آنجا را خراب كنند ولي اين پل قبلا خراب شده بود. بعضي از تاريخ نگاران مي نويسند كه جنگ پلاته و ميكال در يك روز اتفاق افتاده بود.

       نبرد سس تس در سال 479 (پ .م ) اتفاق افتاد. سس تس در طرف آسيايي تنگه داردانل قرار دارد. با اينكه ايراني ها آمادگي لازم را براي حمله يوناني ها نداشتند ولي يوناني ها هم پس از يك دوزه محاصره طولاني موفق به تصرف شهر نشدند. چون فصل پاييز رسيد ، يوناني ها از جنگ خسته شدند و به فرمانده شان گفتند كه به يونان برگردند ولي سرداران قبول نكردند. آنها آنقدر محاصره را ادامه دادند كه آذوقه شهر تمام شد و موفق  به تصرف شهر شدند. سپس يوناني ها با غنايم جنگي زياد در سال478 (پ .م ) به كشور خود بازگشتند.

     با يادآوري اين حوادث هرودوت به پايان كتابهاي نه گانه تاريخي خود مي رسد. 

                                           حمله يوناني ها به آسياي صغير و قبرس

      در اينجا از نوشته هاي تاريخ نگاران ديگر مثل ديودرسيسلي و توسديد استفاده مي شود. در سال دهم پادشاهي خشايارشا (476 پ .م ) يوناني ها تصميم گرفتند كه پارسها را از مستعمرات يونان بيرون كنند. بنابراين نيروي دريايي بزرگي فراهم كرد و فرماندهي آنرا به پوزانياس پادشاه اسپارت و يكي از سرداران آتن دادند. آنها تواتسنتد جزيره قبرس را تصرف كنند ، سپس به طرف تنگه داردانل حركت كردند و شهر بيزانس را هم گرفتند. در اينجا بود كه چند نفر از نزديكان خشايارشا اسير شدند و پوزانياس پبشنهادي را به دربار ايران فرستاد.      

                                                            پيشنهاد پوزانياس

       پس از تصرف بيزانس آتني ها با اسپارتي ها تفاهم كردند كه اداره اين محل در دست اسپارتي ها باشد. بعد پوزانياس با خشايارشا وارد مذاكره شد كه دختر خود را به او بدهد و در عوض او اسپارت و تمام يونان را زير نظر دولت ايران قرار دهد. نامه او مخفيانه به دربار ايران ريسد و ارته باذ مامور شد كه با پوزانياس در اين مورد مشورت كند. سپس پوزانياس لباس ايراني پوشيد و نگهبانان خود را از مادها و مصري ها انتخاب كرد. آتني ها از اين كارهاي پوزانياس بسيار نارحت مي شدند ولي نمي توانستند كاري انجام دهند ، چون او پول زيادي خرج مي كرد و بين يوناني ها اختلاف مي انداخت. پوزانياس با ارته باذ مكاتبات مرتبي داشت. يك روز يكي از غلامان او كه مامور رساندن نامه بود ، نامه او را مي خواند و چون خبر كشته شدن خودش را مي داد ، نامه را به افراد دولتي يونان مي دهد. بنابراين مشخص مي شود كه پوزانياس براي ايران كار مي كند و در نتيجه يوناني ها او را مي كشند.

 

                                                وضعيت دربار خشايارشا و قتل او

      پس از شكست ايران از يونان خشيارشا به آسيا برمي گردد و بعد از رسيدن خبر كشته شدن مردونيه و شكست ايراني در جنگ پلاته او به شوش مي رود. خشايارشا مدتي را صرف بررسي پيشنهاد پوزانياس مي كند. سپس او به رسيدگي به امور دربار ايران و ادامه كارهاي ساختماني تخت جمشيد مشغول مي شود.

      از آنجايي كه خشايارشا نتوانسته بود كشورگشايي كند ، درباريانش با ديده تحقير در او   مي نگرستند. در اين اوضاع و احوال بود كه اردوان رئيس سربازان مخصوص شاه با همكاري يك خواجه خشيارشا در حال خواب مي كشد و به پادشاهي 20 ساله او پايان مي بخشد.اين حادثه در سال 465(پ .م ) اتفاق افتاد. پس از خشايارشا اردشير پسر سوم او به پادشاهي مي رسد.

کوروش افتخار ما

     

كوروش بزرگ (۵۷۶-۵۲۹ پیش از میلاد)، همچنین معروف به کوروش دوم

نخستین شاه و بنیان‌گذار دودمان شاهنشاهی هخامنشی است. شاه

پارسی، به‌خاطر بخشندگی‌، بنیان گذاشتن حقوق بشر، پایه‌گذاری نخستین

امپراتوری چند ملیتی و بزرگ جهان، آزاد کردن برده‌ها و بندیان، احترام به

دین‌ها و کیش‌های گوناگون، گسترش تمدن و غیره شناخته شده‌است؛


ایرانیان، کوروش را پدر و یونانیان، که وی سرزمین‌های ایشان را تسخیر کرده

بود، او را سرور و قانونگذار می‌نامیدند. یهودیان این پادشاه را به منزله مسح

‌شده توسط پروردگار بشمار می‌آوردند، ضمن آنکه بابلیان او را مورد تأیید

مردوک می‌دانستند. 

واژهٔ کوروش

 

نام کوروش در زبان‌های گوناگون باستانی به‌گونه‌های مختلف نگاشته شده‌است:
پارسی باستان: Kūruš
در کتیبه‌های عیلامی: Ku-rash
درکتیبه‌های بابلی: Ku-ra-ash
در زبان یونانی باستان: Κoρος
در زبان عبری: کورِش Koresh
در زبان لاتین: سیروس Cyrus؛

 

"صورت لاتین نام کوروش به فارسی بازگشته و به عنوان نام پسران در ایران استفاده می‌شود"

 

دورهٔ جوانی

 

تبار کوروش از جانب پدرش به پارس‌ها می‌رسد که برای چند نسل بر " آنشان

" (شمال خوزستان کنونی)، در جنوب غربی ایران، حکومت کرده بودند.

کوروش درباره خاندانش بر سفالینهٔ استوانه شکلی، محل حکومت آن‌ها را

نقش کرده‌است؛ بنیانگذار سلسلهٔ هخامنشی، شاه هخامنش انشان بوده

که در حدود ۷۰۰ می‌زیسته ‌است؛ پس از مرگ او، فرزندش "چا ایش پیش"

به حکومت انشان رسید. حکومت چا ایش پیش نیز پس از مرگش توسط دو

نفر از پسرانش کوروش اول شاه انشان و آریارامن شاه پارس دنبال شد.

سپس، پسران هر کدام، به ترتیب کمبوجیه اول شاه انشان و آرشام شاه

پارس، بعد از آن‌ها حکومت کردند. کمبوجیه اول با شاهدخت ماندانا دختر

ایشتوویگو (آژی دهاک یا آستیاگ) پادشاه ماد ازدواج کرد و کوروش بزرگ

نتیجه این ازدواج بود؛


تاریخ نویسان باستانی از قبیل هرودوت، گزنفون و کتزیاس درباره چگونگی

زایش کوروش اتفاق نظر ندارند. اگرچه هر یک سرگذشت تولد وی را به شرح

خاصی نقل کرده‌اند، اما شرحی که آنها درباره ماجرای زایش کوروش ارائه

داده‌اند، بیشتر شبیه افسانه می‌باشد. تاریخ نویسان نامدار زمان ما همچون

ویل دورانت و پرسی سایکس و حسن پیرنیا، شرح چگونگی زایش کوروش را

از هرودوت برگرفته‌اند؛ بنا به نوشته هرودوت، آژی دهاک شبی خواب دید که

از دخترش آنقدر آب خارج شد که همدان و کشور ماد و تمام سرزمین آسیا را

غرق کرد. آژی دهاک تعبیر خواب خویش را از مغ‌ها پرسش کرد. آنها گفتند از

او فرزندی پدید خواهد آمد که بر ماد غلبه خواهد کرد. این موضوع سبب شد

که آژی دهاک تصمیم بگیرد دخترش را به بزرگان ماد ندهد، زیرا می‌ترسید که

دامادش مدعی خطرناکی برای تخت و تاج او بشود. بنابر این آژی دهاک دختر

خود را به کمبوجیه اول شاه آنشان که خراجگزار ماد بود، به زناشویی داد؛


ماندانا پس از ازدواج با کمبوجیه باردار شد و شاه این بار خواب دید که از

شکم دخترش تاکی رویید که شاخ و برگهای آن تمام آسیا را پوشانید. پادشاه

ماد، این بار هم از مغ‌ها تعبیر خوابش را خواست و آنها اظهار داشتند، تعبیر

خوابش آن است که از دخترش ماندانا فرزندی بوجود خواهد آمد که بر آسیا

چیره خواهد شد. آستیاگ بمراتب بیش از خواب اولش به هراس افتاد و از این

رو دخترش را به حضور طلبید. دخترش به همدان نزد وی آمد. پادشاه ماد بر

اساس خوابهایی که دیده بود از فرزند دخترش سخت وحشت داشت، پس

زادهٔ دخترش را به یکی از بستگانش بنام هارپاگ، که در ضمن وزیر و

سپهسالار او نیز بود، سپرد و دستور داد که کوروش را نابود کند. هارپاگ

طفل را به خانه آورد و ماجرا را با همسرش در میان گذاشت؛ در پاسخ به

پرسش همسرش راجع به سرنوشت کوروش، هارپاگ پاسخ داد وی دست

به چنین جنایتی نخواهد آلود، چون اولاً کودک با او خوشایند است. دوم چون

شاه فرزندان زیاد ندارد دخترش ممکن است جانشین او گردد، در این صورت

معلوم است شهبانو با کشنده فرزندش مدارا نخواهد کرد. پس کوروش را به

یکی از چوپان‌های شاه به‌ نام مهرداد (میترادات) داد و از از خواست که وی را

به دستور شاه به کوهی در میان جنگل رها کند تا طعمهٔ ددان گردد.


چوپان کودک را به خانه برد. وقتی همسر چوپان به نام سپاکو از موضوع با

خبر شد، با ناله و زاری به شوهرش اصرار ورزید که از کشتن کودک خودداری

کند و بجای او، فرزند خود را که تازه زاییده و مرده بدنیا آمده بود، در جنگل رها

سازد. مهرداد شهامت این کار را نداشت، ولی در پایان نظر همسرش را

پذیرفت. پس جسد مرده فرزندش را به ماموران هارپاگ سپرد و خود

سرپرستی کوروش را به گردن گرفت.


روزی کوروش که به پسر چوپان معروف بود، با گروهی از فرزندان امیرزادگان

بازی می‌کرد. آنها قرار گذاشتند یک نفر را از میان خود به نام شاه تعیین کنند

و کوروش را برای این کار برگزیدند. کوروش همبازیهای خود را به دسته‌های

مختلف بخش کرد و برای هر یک وظیفه‌ای تعیین نمود و دستور داد پسر آرتم

بارس را که از شاهزادگان و سالاران درجه اول پادشاه بود و از وی

فرمانبرداری نکرده بود تنبیه کنند. پس از پایان ماجرا، فرزند آرتم بارس به پدر

شکایت برد که پسر یک چوپان دستور داده‌است وی را تنبیه کنند. پدرش او را

نزد آژی دهاک برد و دادخواهی کرد که فرزند یک چوپان پسر او را تنبیه و

بدنش را مضروب کرده‌است. شاه چوپان و کوروش را احضار کرد و از کوروش

سوال کرد:

تو چگونه جرأت کردی با فرزند کسی که بعد از من دارای

بزرگ‌ترین مقام کشوری است، چنین کنی؟

 

کوروش پاسخ داد:

در این باره حق بامن است، زیرا همه آن‌ها مرا به پادشاهی

برگزیده بودند و چون او از من فرمانبردارینکرد، من دستور تنبیه او

را دادم، حال اگر شایسته مجازات می‌باشم، اختیار با توست

 

آژی دهاک از دلاوری کوروش و شباهت وی با خودش به اندیشه افتاد. در

ضمن بیاد آورد، مدت زمانی که از رویداد رها کردن طفل دخترش به کوه

می‌گذرد با سن این کودک برابری می‌کند. بنابراین آرتم بارس را قانع کرد که

در این باره دستور لازم را صادر خواهد کرد و او را مرخص کرد. سپس از

چوپان درباره هویت طفل مذکور پرسشهایی به عمل آورد. چوپان پاسخ داد:

«این طفل فرزند من است و مادرش نیز زنده‌است.» اما شاه نتوانست گفته

چوپان را قبول کند و دستور داد زیر شکنجه واقعیت امر را از وی جویا شوند؛


چوپان ناچار به اعتراف شد و حقیقت امر را برای آژی دهاک آشکار کرد و با

زاری از او بخشش خواست. سپس آژی دهاک دستور به احضار هارپاگ داد و

چون او چوپان را در حضور پادشاه دید، موضوع را حدس زد و در برابر پرسش

آژی دهاک که از او پرسید: «با طفل دخترم چه کردی و چگونه او را کشتی؟»

پاسخ داد: «پس از آن که طفل را به خانه بردم، تصمیم گرفتم کاری کنم که

هم دستور تو را اجرا کرده باشم و هم مرتکب قتل فرزند دخترت نشده

باشم» و ماجرا را به طور کامل نقل نمود؛ آژی دهاک چون از ماجرا خبردار

گردید خطاب به هارپاگ گفت: امشب به افتخار زنده بودن و پیدا کردن کوروش

جشنی در دربار برپا خواهم کرد. پس تو نیز به خانه برو و خود را برای جشن

آماده کن و پسرت را به اینجا بفرست تا با کوروش بازی کند. هارپاگ چنین

کرد. از آنطرف آژی دهاک مغان را به حضور طلبید و در مورد کورش و

خوابهایی که قبلاً دیده بود دوباره سوال کرد و نظر آنها را پرسید. مغان به وی

گفتند که شاه نباید نگران باشد زیرا رویا به حقیقت پیوسته و کوروش در حین

بازی شاه شده ‌است پس دیگر جای نگرانی ندارد و قبلاً نیز اتفاق افتاده که

رویاها به این صورت تعبیر گردند. شاه از این ماجرا خوشحال شد. شب هنگام

هارپاگ خوشحال و بی خبر از همه جا به مهمانی آمد. شاه دستور داد تا از

گوشتهایی که آماده کرده‌اند به هارپاگ بدهند ؛ سپس به هارپاگ گفت

می‌خواهی بدانی که این گوشتهای لذیذ که خوردی چگونه تهیه

شده‌اند.سپس دستور داد ظرفی را که حاوی سر و دست و پاهای بریده

فرزند هارپاگ بود را به وی نشان دهند. هنگامی که ماموران شاه درپوش

ظرف را برداشتند هارپاگ سر و دست و پاهای بریده فرزند خود را دید و گرچه

به وحشت افتاده بود. خود را کنترل نمود و هیچ تغییری در صورت وی رخ نداد

و خطاب به شاه گفت: هرچه شاه انجام دهد همان درست است و ما

فرمانبرداریم. این نتیجه نافرمانی هارپاگ از دستور شاه در کشتن کوروش

بود؛


کوروش برای مدتی در دربار آژی دهاک ماند سپس به دستور وی عازم آنشان

شد. پدر کوروش کمبوجیه اول و مادرش ماندانا از وی استقبال گرمی به عمل

آوردند. کوروش در دربار کمبوجیه اول خو و اخلاق والای انسانی پارس‌ها و

فنون جنگی و نظام پیشرفته آن‌ها را آموخت و با آموزش‌های سختی که

سربازان پارس فرامی‌گرفتند پرورش یافت. بعد از مرگ پدر وی شاه آنشان

شد.

 

   دورهٔ قدرت

                

تندیس ۴ متری کورش در پارک المپیک سیدنی از سال ۱۹۴۴

 

 نیاكان ما از چند هزار سال پیش دریافته بودند كه هر انسان زنده از تن، جان، روان، وجدان و فروهر (Fravahr) سرشته شده كه پویندگی و بالندگی انسان از كوشش و جوشش آنهاست.
فروهر از دو واژهی "فره" به معنی جلو، پیش و "وهر" یا ورتی به معنی برنده و كشنده درست شده است و شاید بتوان گفت از نظر زندگی، فروهر بزرگترین و باارزشترین جزء وجود انسان است ، چون پرتوی از هستی بیپایان اهورامزداست كه انسان را بهسوی رسایی رهنما میشود و وظیفهی پیشبری و فرابری، برای انسان به برترین پایهی هستی را داراست. و پس از مرگ با همان پاكی و درستی به اصل خود (اهورامزدا) میپیوندد.

 

بعد از آنکه کوروش شاه آنشان شد در اندیشه حمله به ماد افتاد. دراین میان

هارپاگ نقشی عمده بازی کرد. هارپاگ بزرگان ماد را که از نخوت و شدت

عمل شاهنشاه ناراضی بودند بر ضد آژی دهاک شورانید و موفق شد،

کوروش را وادار کند بر ضد پادشاه ماد لشکرکشی کند و او را شکست بدهد.

با شکست کشور ماد به‌وسیله پارس که کشور دست نشانده و تابع آن بود،

پادشاهی ۳۵ ساله ایشتوویگو پادشاه ماد به انتها رسید، اما به گفته

هرودوت کوروش به ایشتوویگو آسیبی وارد نیاورد و او را نزد خود نگه داشت.

کوروش به این شیوه در ۵۴۶ پادشاهی ماد و ایران را به دست گرفت و خود

را پادشاه ایران اعلام نمود.کوروش پس از آنکه ماد و پارس را متحد کرد و خود

را شاه ماد و پارس نامید، در حالیکه بابل به او خیانت کرده بود، خردمندانه از

قارون، شاه لیدی خواست تا حکومت او را به رسمیت بشناسد و در عوض

کوروش نیز سلطنت او را بر لیدی قبول نماید. اما قارون (کرزوس) در کمال کم

خردی به جای قبول این پیشنهاد به فکر گسترش مرزهای کشور خود افتاد و

به این خاطر با شتاب سپاهیانش را از رود هالسی (قزل‌ایرماق امروزی در

کشور ترکیه) که مرز کشور وی و ماد بود گذراند و کوروش هم با دیدن این

حرکت خصمانه، از همدان به سوی لیدی حرکت کرد و دژسارد که آنرا تسخیر

ناپذیر می‌پنداشتند، با صعود تعدادی از سربازان ایرانی از دیواره‌های آن،

سقوط کرد و قارون (کروزوس)، شاه لیدی به اسارت ایرانیان درآمد و کوروش

مرز کشور خود را به دریای روم و همسایگی یونانیان رسانید. نکته قابل توجه

رفتار کوروش پس از شکست قارون است؛ کوروش، شاه شکست خورده

لیدی را نکشت و تحقیر ننمود، بلکه تا پایان عمر تحت حمایت کوروش زندگی

کرد و مردم سارد علیرغم آن که حدود سه ماه لشکریان کوروش را در شرایط

جنگی و در حالت محاصره شهر خود معطل کرده بودند، مشمول عفو شدند.

               

شكوه تخت جمشید


پس از لیدی، کوروش نواحی شرقی را یکی پس از دیگری زیر فرمان خود در

آورد و به ترتیب گرگان (هیرکانی)، پارت، هریو (هرات)، رخج، مرو، بلخ،

زرنگیانا (سیستان) و سوگود (نواحی بین آمودریا و سیردریا) و ثتگوش

(شمال غربی هند) را مطیع خود کرد. هدف اصلی کوروش از لشکرکشی به

شرق، تأمین امنیت و تحکیم موقعیت بود وگرنه در سمت شرق ایران آن

روزگار، حکومتی که بتواند با کوروش به معارضه بپردازد وجود نداشت.

کوروش با زیر فرمان آوردن نواحی شرق ایران، وسعت سرزمین‌های تحت

تابعیت خود را دو برابر کرد. حال دیگر پادشاه بابِل از خیانت خود به کوروش و

عهد شکنی در حق وی که در اوائل پیروزی او بر ماد انجام داده بود واقعاً

پشیمان شده بود. البته ناگفته نماند که یکی از دلایل اصلی ترس «نبونید»

پادشاه بابِل، همانا شهرت کوروش به داشتن سجایای اخلاقی و محبوبیت او

در نزد مردم بابِل از یک سو و نیز پیش‌بینی‌های پیامبران بنی اسرائیل درباره

آزادی قوم یهود به دست کوروش از سوی دیگر بود.

 

             

آزادسازی یهودیان دربند و اجازهٔ بازگشت و بازسازی اورشلیم توسط کوروش

بزرگ

 

بابل بدون مدافعه در ۲۲ مهرماه سال ۵۳۹ ق.م سقوط کرد و فقط محله

شاهی چند روز مقاومت ورزیدند، پادشاه محبوس گردید و کوروش طبق

عادت، در کمال آزاد منشی با وی رفتار کرد و در سال بعد (۵۳۸ ق.م)

هنگامی که او در گذشت عزای ملی اعلام شد و خود کوروش در آن شرکت

کرد. با فتح بابل مستعمرات آن یعنی سوریه، فلسطین و فنیقیه نیز سر

تسلیم پیش نهادند و به حوزه حکومتی اضافه شدند. رفتار کوروش پس از

فتح بابل جایگاه خاصی بین باستان‌شناسان و حتی حقوقدانان دارد. او

یهودیان را آزاد کرد و ضمن مسترد داشتن کلیه اموالی که بخت النصر (نبوکد

نصر) پادشاه مقتدر بابِل در فتح اورشلیم از هیکل سلیمان به غنیمت گرفته

بود، کمک‌های بسیاری از نظر مالی و امکانات به آنان نمود تا بتوانند به

اورشلیم بازگردند و دستور بازسازی هیکل سلیمان را صادر کرد و به همین

خاطر در بین یهودیان به عنوان منجی معروف گشت که در تاریخ یهود و در

تورات ثبت است علاوه بر این به همین دلیل دولت اسرائیل از کوروش

قدردانی کرده و یادش را گرامی داشته‌است.

 

فرزندان كوروش

پس از مرگ کورش، فرزند بزرگ او، کمبوجیه به سلطنت رسید. وی، هنگامی

که قصد لشگرکشی به سوی مصر را داشت، از ترس توطئه، دستور قتل

برادرش بردیا را صادر کرد؛ در راه بازگشت کمبوجیه از مصر، یکی از موبدان

دربار به نام گئومات مغ، که شباهتی بسیار به بردیا داشت، خود را به جای

بردیا قرار داده و پادشاه خواند. کمبوجیه با شنیدن این خبر در هنگام

بازگشت، یک شب و به هنگام باده‌نوشی خود را با خنجر زخمی کرد که بر اثر

همین زخم نیز درگذشت. کورش بجز این دو پسر، دارای سه دختر به نام‌های

آتوسا و آرتیستون و مروئه بود که آتوسا بعدها با داریوش اول ازدواج کرد و

مادر خشایارشا، پادشاه قدرتمند ایرانی شد.


آتوسا دختر کوروش است. داریوش بزرگ با پارمیدا و آتوسا ازدواج کرد که

داریوش بزرگ از آتوسا صاحب پسری بنام خشیارشا شد.

آخرین نبرد

               

آرامگاه کوروش بزرگ

 

کوروش در آخرین نبرد خود به قصد سرکوب قوم ایرانی‌تبار سکا که با حمله

به نواحی مرزی ایران به قتل و غارت می‌پرداختند، به سمت شمال شرقی

کشور حرکت کرد میان مرز ایران و سرزمین سکاها رودخانه‌ای بود که

لشگریان کوروش باید از آن عبور می‌کردند.


کوروش در استوانه حقوق بشر می‌گوید:

هر قومی که نخواهد


من پادشاهشان باشم من مبادرت به جنگ با آنها نمیکنم؛

 

این به معنی دمکراسی و حق انتخاب است؛ پس نمی‌توان دلیل جنگ

کوروش با سکا‌ها را نوعی دلیل شخصی بین ملکه و کوروش دید چون این

مخالف دمکراسی کوروش هست و اما جنگ با سکا به دلیل تعرض سکاها

به ایران و غارت مال مردم بود. هنگامی که کورش به این رودخانه رسید،

تهم‌رییش ملکه سکاها به او پیغام داد که برای جنگ دو راه پیش رو دارد. یا از

رودخانه عبور کند و در سرزمین سکاها به نبرد بپردازند و یا اجازه دهند که

لشگریان سکا از رود عبور کرده و در خاک ایران به جنگ بپردازند. کورش این

دو پیشنهاد را با سرداران خود در میان گذاشت. بیشتر سرداران ایرانی او،

جنگ در خاک ایران را برگزیدند، اما کرزوس امپراتور سابق لیدی که تا پایان

عمر به عنوان یک مشاور به کورش وفادار ماند، جنگ در سرزمین سکاها را

پیشنهاد کرد. استدلال او چنین بود که در صورت نبرد در خاک ایران، اگر لشگر

کورش شکست بخورد تمامی سرزمین در خطر می‌افتد و اگر پیروز هم شود

هیچ سرزمینی را فتح نکرد. در مقابل اگر در خاک سکاها به جنگ بپردازند،

پیروزی ایرانیان با فتح این سرزمین همراه خواهد بود و شکست آنان نیز تنها

یک شکست نظامی به شمار رفته و به سرزمین ایران آسیبی نمی‌رسد.

کورش این استدلال را پذیرفت و از رودخانه عبور کرد. پیامد این نبرد کشته

شدن کورش و شکست لشگریانش بود. تهم‌رییش سر بریده کوروش را در

ظرفی پر از خون قرار داد و چنین گفت: "تو که با عمری خونخواری سیر

نشده‌ای حالا آنقدر خون بنوش تا سیراب شوی"؛ پس از این شکست،

لشگریان ایران با رهبری کمبوجیه، پسر ارشد کورش به ایران بازگشتند.

 

            

منشور حقوق بشر کوروش

 

استوانه کوروش بزرگ، یک استوانهٔ سفالین پخته شده، به تاریخ ۱۸۷۸

میلادی در پی کاوش در محوطهٔ باستانی بابِل کشف شد؛ در آن کوروش

بزرگ رفتار خود با اهالی بابِل را پس از پیروزی بر ایشان توسط ایرانیان شرح

داده‌است.


این سند به عنوان "
نخستین منشور حقوق بشر " شناخته شده، و به سال

۱۹۷۱ میلادی، سازمان ملل آنرا به تمامی زبانهای رسمی سازمان منتشر

کرد؛ نمونهٔ بدلی این استوانه در مقر اصلی سازمان ملل در شهر نیویورک‌

نگهداری می‌شود.

شبی که بابل سقوط کرد !

شبی که بابل سقوط کرد !

کوروش درحدود پانصد وپنجاه وهشت سال پیش از میلاد به جانشینی پدر شاه ایران زمین گردید. چنانچه در نظر بگیریم کورش در آن زمان بیست و اندی داشته به این تنیجه میرسیم که تولد وی به سال 580 قبل ازمیلاد صورت گرفته است.وی درسال 549 آستیاکس شاه ماد را شکست داده وکراسوس شاه لیدی را نیز درسال 546 مغلوب ساخت.
بدین ترتیب کورش تنها در عرض سه سال خویشتن را از سلطنت بر سرزمینی گمنام که کمتر کسی نام آن را شنیده بود برفرمانروایی مقترترین امپراطوری ها یعنی ماد و لیدی رسانید و دامنه فتوحات خودرا تا آسیای صغیر و مدیترانه کشید.
پیروزی شگفت انگیزی بود و کورش نیز دلیلی برای عدم ادامه این فتوحات نمیدید و درصدد یافتن سرزمین های تازه ای برای پیروزی در آمد و سرانجام توجهش به بایل جلب شد.
بابل وسیع ترین امپراتوری جهان که درمرز غربی سرزمین کورش واقع شده وبین النهرین را اشغال نموده بود سرزمین دلخواه بشمار میرفت. یونانیان این سرزمین را مسو پتامیا مینامیدند این کلمه خود از دوکلمه یونانی بین و نهر مشتق شده است و درواقع بابل بین دو رود پهناور فرات و دجله قرار داشت.

نبوکد نصر به امور آبادانی و عمرانی اهمیت فراوانی میداد و هم او بود که شهر بابل را باشکوه تر و مستحکم تر نمود. صدها سال آن شهر شهره آفاق بود لکن هیچگاه عظمت زمان نبوکد نصر را نداشت زیرا در عهد وی بابل مرکز و پیشرو تمدن در سرتاسر آسیای غربی شد.
بابل تحت فرمانروایی نبو کد نصر یکی از عجایب عالم هستی گشت. دیوارهای دوگانه شهر چنان رفیع ومستحکم بودند که به نظر نمیرسیدند هیچ قدرتی توان عبور از آنها را داشته باشد. مساحت بیش از 50 مایل بود واین مطلبی است که هرودوت ذکر کرده ولی باید توجه داشت که این زمین وسیع باغ ها ومزارع ونخلستان های فراوانی وجود داشت تا در صورت محاصره طولانی شهر مردم در مضیقه نباشند.
بیگانگان با شگفتی فراوان بردروازه ایشتار خیره میگشتند و با دهانی گشاد و چشم هایی فراخ معبر مراسم را مینگریستند و با وحشت و حیرت برج عظیمی را که کنار معبد خدای مردوک قرار داشت تماشا میکردند برجی که در افسانه ها به برج بابل شهرت یافته است.آری نبو کد نصر به شهری که پایتخت امپراتوری وسیعی بود افتخار میکرد و هرگاه بربام قصر خود قدم میگذاشت وابنیه باشکوه و برج های عظیم و بامهای باغ دار و دیوار های وسیع و مستحکم را مینگریست از فرط شادی برخود میلرزید در کتاب تورات درباب دانیال چنین آمده است : مگر نه این بابلی است که من به نیروی خود برای کاخ سلطنت و برای افتخار خود ساختم؟
نبوکد نصر به سال 526 زندگی را بدرود گفته و دیگر چون او برتخت جلوس نکرد. پسر او آمل مردوک که در تورات به عنوان (مردوک شیطان) از وی یادشده پس ازدوسال سلطنت به قتل رسید وطی چهار سال بعد دو شاه دیگر برتخت جلوس کردند و آنگاه درسال 556 نبونیدوس براریکه شاهی تکیه زد و قریب هجده سال سلطنت نمود.


نبونیدوس به عنوان یک باستان شناس یاد شده و کسی نبود که انتظار فرمانروایش بر امپراطوری وسیعی برود و عجیب است که تا بدین حد دوام آورد ، نبونیدوس کوچکترین علاقه ای به جنگ و فتوحات نداشت ومحتملا سپاه خود را مورد غفلت قرار داد کاهنین بزرگان مملکت و نفوس آنجا را آزرده ساخت.
به ایران بازگریدیم.درایران کورش درنهایت خرسندی اطلاع یافت که شاه بابل روز به روز منفورتر میگردد و شاید این بهترین فرصت باشد برای وارد شدن به همکاری با کاهنین بابل چون کورش موقعیت را مناسب دید سپاهیان خودرا به سوی بابل گسیل داد.
نبونیدوس سعی درسروسامان دادن سپاه نمود ولی دیگر کار از کار گذشته بود کاهنین همه رویگردان شده بودند ومردم نیز در برابر این حمله بی تفاوت بودند.
کورش با شتاب فراوان از شمال نزدیم شد . نزدیک اوپیش که شهری است کناردجله درشمال بابل جنگ سهمگینی درگرفت ولی بابلی ها هیچگونه موفقیتی حاصل نکردند. کورش سپاهیان خود را به دو نیم کرد و خود پیشاپیش سپاه سیپار را که پنجاه مایل دورتز از بابل بود را فتح کردند بی آنکه ضربه ای وارد آورد . دوروز بعد سپاه دوم کورش به سرکردگی گوبیراس حکمران شهر گوتیوم بال که نزد ایرانی ها پناهنده شده بود بدون برخورد با مقاومت وارد بابل شد . نبونیدوس را پیش از اینکه فرصت گریز یابد دستگیر نمودند . این واقعه در روز شانزده ماه تشرین 537 بوقوع پیوست و کورش ماه بعد به شخصه وارد شهر شد.
هیچگاه مخالفتی با کورش نشد و هیچ کس در برابر او قد علم ننمود. این موضوع را برالواحی که کشف شده و امروزه درموزه های بزرگ نگاهداری میشوند نوشته شد


کاهنین و بزرگان بابل با فریاد های شادی به استقبال کورش رفتند ومردم نیز سر راه وی به هاهله و شادی پرداختند . درمورد اینکه چه برسر نبونیدوس چه آمده است تاریخ سکوت کرده است.
امروزه درموزه بریتانیا استوانه ای گچی وجود دارد که شرح فتح بابل بدست کورش در دوهزار و پانصد سال پیش آمده است روی این استوانه گچی آمده :
او ( منظور خدای شهر بابل ) شهریاری عادل را میجست ، مردی چون خود با قلبی رئوف تا بتواند وی را یاری کند و این شخص کورش شاه آنشان بود و وی را بنام صدا زد ونامش را چون امپراطور جهان برنوشت. مردوک سرور بزرگ حامی مردم کردار اورا و قلب عادل او را برکت داد.
به او فرمان داد تابه شهر بابل برود مانند یک دوست ویک حامی او را همراهی کند . سپاهیانش با سلاح های خود به تعداد بیشمار چون سیلاب به دنبالش راه افتادند . مردوک باعث شد وی بدون جنگ وجدل وارد بابل شود . مردوک مردم شهر را عفو کرد و نبونیدوس شاهی را که از مردوک هراسی نبود به او سپرد. امام مردم بابل ، شاهزادگان وحکمرانان کرنش کردند و بوسه برپاهایش زدند از پیروزی او ابراز شادی کردند و عارض همگی از فرط نشاط گلگون شده بود.


این شرح جنگی است که مورخین براساس لوح های موجود ذکر نموده اند اما نویسندگان و مورخینی که الواح را سند قرار نمیدادندمطلب طور دیگری توجیه مینمایند. برای مثال هرودوت مینویسد :
بابل مدت مدیدی مقاومت نمود بطوریکه موجب ناراحتی کورش را فراهم آورد. سپس مینویسد شاه پارس قادر به عبور از رودخانه ای نبود که بین سپاه وی و شهر جریان داشت وچون یکبار یکی از اسب های سفید و مورد علاقه کورش در آب غرق شد شاه سوگند یاد کرد قدرت آب را درهم بشکند بطوریکه در آینده حتی زنها بی آنکه زانویشان خیس شود از آن عبور کنند.
پس دستورداد به حفر خندق بپردازند بطوریکه آب رودخانه به آنها بریزدتمام فصل تابستان آنها به این کار اشتغال داشتند و مجبور شدند تا بهار از حمله به بابل خودداری ورزند، و آنگاه در پس دیوارهای شهر، جنگ سهمگینی در گرفت و بابلی ها شکست سختی خوردند وبالاجبار دروازه ها رابسته و خودرا آماده یک محاصره طولانی نمودند آنها از این بابت به هیچ وجه اظهار نگرانی نداشتند زیرا برای مدت چند سال آذوقه دایا بودند ، آنها ملل دیگری را دیده بودند که بدست ایرانیها شکست خورده بودند ومیدانستند که اینک دیر یا زود نوبت آنهافرا خواهد رسید.


زمان به آرامی سپری میشد ، شهر بیش از اندازه مستحکم بود و کورش برای ورود به آنجا افراد کافی در اختیار نداشت و مجبور شد که حیله ای بکار ببرد بدین معنا که عده ای از سپاهیان خود را جایی قرار داد که رود فرات واترد شهر میشد و به سپاهیانش دستور داد به محض پایین رفتن سطح آب از طریق بستر رودخانه وارد شهر شوند سپس کارگران خودرا به کار گماشت و آنان رودخانه را منشعب ساختند بطوریکه سطح آن به سرعت پایین رفت. سربازان ایرانی با دیدگانی نگران ناظر این جریان بودند وچون آب تا به ران آنان رسید وازطریق مخرج ها داخل شهر شدند.

بابلی ها کاملا غافلگیر شده بودند زیرا به هیچ وجه نمیدانستند که کورش چه هدفی دارد و چنانچه از نقشه اطلاع حاصل میکردند وی را با شکست مواجه میساختند اما درحالت خواب غافلگیر شدند. در واقع آنان چنان غافلگیر و آسوده خیال بودند و جایی را که بتید در نظر میگرفتند آنقدر وسیع بود که وقتی از نیت کورش آگاه شدند سربازان او نقاط مهم و اصلی را اشغال کرده بودند مدتی پس از آنکه مواضع بیرونی شهر اشغال شدندساکنین مراکز شهر به رقص وپایکوبی مشغول بودند زیرا یکی از اعیاد آنان بود.

به نقل از کتاب عهد عتیق یعنی دانیال نبی باب پانزدهم :
بلشصر شاه جشن بزرگی برای هزارات تن از بزرگان داده بود وشراب مینوشیدند وخدایان طلا را ستایش میکردند و بت های نقر و برنج و سنگ را پرستش میکردند. ناگهان در همان زمان دستان مردی نمایان شد که بالاتر از شمعدان ها روی دیوارهای کاخ مطلبی را نوشتند وشاه قسمتی از دستی که این مطالب را نوشت مشاهده نمود آنگاه سیمای شاه دگرگون شد افکارش مختل شد بطوریکه زانوهای سست و پاهایش به لرزه افتاد )


برای تجسم این ماجرا تابلوی معروف جشن بلشصر راکه جان مارتیت در سال 1821 ترسیم نموده کمک شایانی مینماید.تابلو مطابق حقایق ترسیم شده است تالار بزرگی با ستون های عظیم کشاهده میکنیم که برج بابل برآن مشرف است.
رقاصه ها درحال رقصیدن هستند وطبالان نیز مشغول طبل زدن . زنان زیبا جواهرات بسیار زیب پیکر خود نموده اند وجماعت مست عربده میکشد. شاه باوحشت از جای برخواسته و بر انگشت شبه مانند که روی دیورا تکان میخورد خیره مانده است. انگشت مزبور روی دیوار چنین نوشت مین ، مین ، تکل، آپ هایسیم . هیچکس توان ترجمه این مطالب نبود تا آنکه ملکه وارد تالار شد ودستورداد دنبال دانیال نبی بفرستند یعنی مردی که پیش از آن نبوکد از او به عنوان یک تعبیرکننده خواب بسیار ماهر و خبره قبول داشت وازاو چون حلال مشکلات ودرواقع تردیدها یاد مینمود. بدینسان دنبال دانیال نبی فرستاده شد و آنگاه وی وارد تالار شد و از نور خیره کننده تالار چشمانش بدرد امد وبرای نخستین بار از مطالب روی دیوار دچار تردید و ابهام شد تمامی هدایایی که بلشصر به او پیشنهاد میکرد رد نمود ولی در خواندن نوشته ای که ساحرین از ترجمه آن عاجز بودند جسورانه چنین گفت : معنای این نوشته چنین است خداوند سلطنت تو را به آخر رسانیده. تو را درموازنه گذاشته که مورد نیازی. سلطنت تو تقسیم شده و به ماد ها وایرانی ها واگذار گشته است .


آنچه درادامه این بحث می آید این است که همان شب بلشصره شاه بابل بقتل رسیده و داریوش ماد آنجا را تسخیر نمود.
البته این روایت را نمیتوان به عنوان تاریخ پذیرفت زیرا بلشصره هیچگاه شاه بابل نیوده وشاید یکی از فرزندان بنونیداس بوده است که درماجرای فوق بزم برپا کرده بود. دیگر اینکه پدراو نبوکد نصر نبوده زیرا بطوریکه متوجه شدیم شاه آن زمان بابل نبونیدوس بوده سات و بازاینکه کسی که شهر را تسخیر نمود کورش بوده است و نه داریوش . ولی آنچه را میتوان از این حکایت دراماتیک فهمید حقیقتی است که دهان به دهان نقل گشته تا به گوش نویسنده باب دانیال رسیده واین امر یعنی نگارش باب دانیال تورات چهارصد سال پس از این واقعه اتفاق افتاده است.
ازجمله کسانی که از بزرگواری و مراحم کورش برخوردارشدند یهودی هایی بودند که دربابل وسایر شهرهای آن زندگی میکردند . یکی دیگر از نویسندگان کتاب ازرا میگویند که خداوند روح کورش شاه پارس را به طغیان آورد. و درسرتاسر ملک خود اعلام کرد که : چنین گفت کورش شاه پارس ، خداوند آسمان تمام اقلیم های روی زمین را به من بخشیده است و مرا برآن داشته تا خانه ای در اورشلیم که در یهودیه است برایش بنا کنم.
کورش علاوه بر بادیه ها و جام های هیکل را نیز که نیوکد از اورشلیم آورده و در معبد خدایان خود قرار داده بود بازگرداند و فرمان داد تا آنها را به یهودیان واگذار نمایند و به انها اختیار دهند که به اورشلیم برگشته ومعبد خودرا مرمت کنند.


این سخاوتمندی و عطوفت کورش را نتیجه خدماتی تلقی میکنند که محتملا یهودی ها پیش از پیروزی وی بربابل نسبت به وی انجام دادند. گروهی دیگر ازمورخین براین باور هستند که کورش دریافته بود که بین مذهب یهودیان وایمان راسخی که به یهوه خدای یکتا داشتند و آیین وایمان خودش به اهورا مزدا تشابه فراوانی وجود دارد باری به هر دلیل وعنوانی یهودیان از خوشرفتاری کورش نهایت خرسندی را داشتند هدایای او را با نهایت خوشرویی و امتنان پذیرا شدند و پس ازمدت ها تبعید به فلسطین بازگشتند و دیوارهای اورشلیم را بنا نمودند و معبد خودرا مرمت نمودند.
بدینسان امپراتوری بابل که هزار وپانصد سال دوام داشت به آخر رسید . کورش پارسی به کاخ شاهان بابلی پای نهاد و آنجا با شکوه وجلال هرچه تمامتر ازطرف آشوری ها و تمام شاهانی که درتمامی کاخ خا در تمام جهات عالم میزیستند ازدریای علیا تا دریای سفلی همه سلاطین سرزمین های غرب درخیمه ها (اشاره به قبایلی که در صحرای عربستان میزیستند ) این عنوان را دریافتند که :



کورش شاه بابل ، شاه اقلیم ها