دل بردی از من به یغما ای ترک غارتگر من
دل بردی از من به یغما ای ترک غارتگر من
ديدي چه آوردي اي دوست از دست دل بر سر من
عشق تو در دل نهان شد دل زار و تن ناتوان شد
رفتي چو تير كمان شد از بار غم پيكر من
ميسوزم از اشتياقت در آتشم از فراغت
كانون من سينه من سوداي من آذر من
بار غم عشق او را گردون نيارد تحمل
چون ميتواند كشيدن اين پيكر لاغر من
اول دلم را صفا داد، ايينه ام را جلا داد
آخر به باد فنا داد ، عشق تو خاكستر من
تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او
زان سفر دراز خود عزم وطن نمیکند
دل به امید روی او همدم جان نمیشود
جان به هوای کوی او خدمت تن نمیکند
+ نوشته شده در شنبه ۲ آذر ۱۳۸۷ ساعت توسط صابر صالحیان متی کلایی
|
بسم الله الرحمن الرحیم... لا اله الا الله