آنقدر گناه اطرافمان را احاطه
غريبه اي به سراغ روحاني ارشد صومعه ای رفت و از او راهنمايي خواست:
"مي خواهم بهتر زندگي كنم، اما نمي توانم ذهنم را از افكار آلوده به گناه خالي كنم."
پدر نگاهي به بيرون كرد. باد دلچسبي مي وزيد. رو به مرد كرد و گفت:
" گرماي اينجا آزاردهنده است.
مي تواني قدري از آن باد را بگيري و به داخل بياوري تا اين جا خنك تر شود؟"
غريبه گفت: "اين كار غير ممكن است."
پدر گفت: "آنچه تو مي خواهي نيز همين قدر غيرممكن است. اما اگر بداني كه چگونه دست
رد بر سينه وسوسه ها بزني، هرگز آسيبي نخواهي ديد."
***
+ نوشته شده در دوشنبه ۴ آذر ۱۳۸۷ ساعت توسط صابر صالحیان متی کلایی
|
بسم الله الرحمن الرحیم... لا اله الا الله