غريبه اي به سراغ روحاني ارشد صومعه ای رفت و از او راهنمايي خواست:

"مي خواهم بهتر زندگي كنم، اما نمي توانم ذهنم را از افكار آلوده به گناه خالي كنم."

پدر نگاهي به بيرون كرد. باد دلچسبي مي وزيد. رو به مرد كرد و گفت:

" گرماي اينجا آزاردهنده است.

 مي تواني قدري از آن باد را بگيري و به داخل بياوري تا اين جا خنك تر شود؟"

غريبه گفت: "اين كار غير ممكن است."

پدر گفت: "آنچه تو مي خواهي نيز همين قدر غيرممكن است. اما اگر بداني كه چگونه دست

 رد بر سينه وسوسه ها بزني، هرگز آسيبي نخواهي ديد."

***