سر آغاز از سعدی
| به نام خدایی که جان آفرید | سخن گفتن اندر زبان آفرید | |
| خداوند بخشندهی دستگیر | کریم خطا بخش پوزش پذیر | |
| عزیزی که هر کز درش سر بتافت | به هر در که شد هیچ عزت نیافت | |
| سر پادشاهان گردن فراز | به درگاه او بر زمین نیاز | |
| نه گردن کشان را بگیرد بفور | نه عذرآوران را براند بجور | |
| وگر خشم گیرد به کردار زشت | چو بازآمدی ماجرا در نوشت | |
| دو کونش یکی قطره در بحر علم | گنه بیند و پرده پوشد بحلم | |
| اگر با پدر جنگ جوید کسی | پدر بی گمان خشم گیرد بسی | |
| وگر خویش راضی نباشد ز خویش | چو بیگانگانش براند ز پیش | |
| وگر بنده چابک نیاید به کار | عزیزش ندارد خداوندگار | |
| وگر بر رفیقان نباشی شفیق | بفرسنگ بگریزد از تو رفیق | |
| وگر ترک خدمت کند لشکری | شود شاه لشکرکش از وی بری | |
| ولیکن خداوند بالا و پست | به عصیان در زرق بر کس نبست | |
| ادیم زمین، سفرهی عام اوست | چه دشمن بر این خوان یغما، چه دوست | |
| وگر بر جفا پیشه بشتافتی | که از دست قهرش امان یافتی؟ | |
| بری، ذاتش از تهمت ضد و جنس | غنی، ملکش از طاعت جن و انس | |
| پرستار امرش همه چیز و کس | بنی آدم و مرغ و مور و مگس | |
| چنان پهنخوان کرم گسترد | که سیمرغ در قاف قسمت خورد | |
| مر او را رسد کبریا و منی | که ملکش قدیم است و ذاتش غنی | |
| یکی را به سر برنهد تاج بخت | یکی را به خاک اندر آرد ز تخت |
+ نوشته شده در دوشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۶ ساعت توسط صابر صالحیان متی کلایی
|
بسم الله الرحمن الرحیم... لا اله الا الله